شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۹۱

نیمه شب

دردا مانم را بریده از ساعت یک نیمه شب بیدارم ، تنها هستم ، به چهار تصویری که درقاب روی دیوار نصب شده اند مینگرم ، میدانم هیچکدام از قاب بیرون نخواهند آمد ، باید به تنهایی به مداوای خود بپردازم ، آنها همه سر گرم کار خویشند ، هر صبح ایمیلهایم را چک میکنم مشتی آشغال از آن بیرون میریزد غیراز آنکه من چشم براه آنم ، وهر روز درانتظار صدایی از گوشی تلفن ، خاموش ومرده  هفته ای چند کلمه ( how are you  mum  ? are you ok ?  .....yes I am ok   

واما .....آن مردان وزنانی را که دربطن ودرشکم خود داشتم و آنهارا به دنیا آوردم ، خودشان قد کشیدند با چه کودی ؟ درکدام کشتزار / ودرکدام باغچه درکشتزار خودت  درمیان سایر گندمها ، هرکدام بسویی رفتند واین اولین بار بود که تو روی آن صندلی در راس میز نشسته بودی وچشم به این میوه ها دوخته درخود غروری احساس میکردی ،اما این غرور چندان عمری  نداشت همه باهم حرف میزدند از دوران بچه گی ها واز نامه ها وپیغامهایی که بین خودشان رد وبد ل میشد تو ساکت به آن روزها میاندیشیدی.

درکنج مطبخ برای شام آنها خودرا تکه تکه میکردی حاضر بودی قلبت را از سینه بیرون بیاوری وجلویشان بگذاری اما امروز آ|نها بخود مغرورند مغرور از اینکه ( خود ساخته اند) !! این نهالهای کوچکی را که تو درون سبد گذاشتی ودیار به دیار  آنهارا بردوش کشیدی در باغچه  بی سقف خود آنهارا کاشتی ، آبیاری کردی از گرمای وجودت به آنها گرمی بخشیدی با دیو ودد درافتادی جنگیدی مانند همان سگ نگهبان تا برگی از این درختان نجنبد تا دست بیگانه ای پیکر آنهارا لمس نکند یکی منظومه ساختی وخودرا خورشید پنداشتی درحالیکه تنها یک ستاره نیمه سوخته بیش نبودی ، امروز دار بست آنها محکم است اما توش وتوانی دیگر درتو باقی نمانده آنها درطی این چند سال  حتی یک روز از نظرم غایب نبودند دردلم زندگی میکردند جوانترین آنها آن بود که داشت موهایش رو به سپیدی میزدوبچه های کوچکی که هنوز دنیارا درپیش داشتند .

نه بیخود لاف مزن خیال نکن آنها هنوز بچه های تو هستند آنها درمیان چرخهای زندگی مکانیزه شده اند تو بسن بازنشستگی رسیدی آنهارا خوب ساختی وخوب تراش دادی درست مانند الماس هرکدام درجعبه های خود میدرخشند اما تو درقلمرو زندگی آنها جای چندانی نداری روی همان صندلی بزرگت بنشین وروزهارا بشمار دیگر برای مصاحبت با تو غیرا زخودت کسی باقی نمانده درمیان این شب تیره با کام تشنه تنها یک قطره آب خنک ترا بکام دریا میبرد دیگر کاری نداری ، دستگاه را خاموش کن .آن قبای گرانبها از تنت فرو افتاده عریان شده ای حال تنها میتوانی از وا ژه ها کمک بگیری وآنهارا پیش وپس کنی بی آنکه از آنها توقع داشته باشی تا تورا ببوسند .

اما ان دیگران ، آن فرزندان از گوشت تنم میباشند میوه هایی هستند که دریا پس از برگشت برایم باقی گذاشته حال تو یک ستاره نیمه خاموش میروی تا خاکستر شوی ، آن پسران ، آن مردانی که تو به آنها مغرور بوید مادرانی دیگر دارند .

مانند همان کف روی لیوان آبجو کف رویاهای منهم فرو نشست وحال دریک اطاق تنها ، خودم بیمار میشوم ، خودم مداوا میشوم وخودم هستم با خیال ....

دوستان دیرین درهمان صافی ونا پختگی خود باقی مانده اند ناصافی وناهمواری درزندگیشان فراوان است گاهی فرصتی پیش میاید تا به گذشته فکر کنم اما فورا خودم را از درون آن گور بیرون میکشم چه کسی میتواند زخمهایی را که بر غرور ویا بر قامتش مانند تیر وارد آمده است فراموش کند؟

آن اولین وآخرین شادی هفته پیش بیکباره از بین رفت ، بخانه برگشتم وگفتم بخواب که خواب تصویر رویاهاست .

ثریا ایرانمنش / نیمه شب شنبه /16/2/2013 میلادی / اسپانیا/

جمعه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۱

اسب یا قاطر

این سطوررا درحالی مینویسم که ، جرمها وسنگهای آسمانی وسیاره های کمپانیهای بزرگ ( نمیدانم برای چه بهره ای)ا طراف زمین بیگناه مارا فرا گرفته است.

سیاستمداران دیگر حنایشان رنگی ندارد ودزدیهایشان بقول خودشان درحال استرب تیز است آنهم بی هیچ خجالتی مر دم یک یک خودرا از بلندی ها به زمین میاندازند وخودکشی میکنند ، غذایمان مخلوطی از گوشتهای قاطر واسب والاغهای مرده که از طریق شرکتهای بزرگی ( با نام های قلابی ) به بازار عرضه میشود درعوض هرروز قوطی های رنگین وماستهایی که میتوانند شکم ترا ازاین آلودیگها پاک کنند  معرفی میشوند ، کرمهای لاغری ، وسائل آشپزخانه درحالیکه هیچ مواد غذایی درستی در هیچ آشپزخانه ای دیده نمیشود مگر در خلوت خود بزرگا ن که مزرعه شخصی خودرا دارند وبما ، ببخشید همان گه خودمانرا بخورد خودمان میدهند ودر آتیه ممکن است دیگر گورستانی هم در هیچ کجا پیدا نشود وبشر باید مرده هایش را بخورد ، درعوض خانه هایی جور واجور با ملاتی که انجمن ها وکلالسها وآکادمی ها در آن حیوانات کوچکی را پرورش میدهند تا رسیده شده وبه آن خانه ها روانه شوند کلاسهای آموزش مد وزیبایی آنهم با دختران زیر سن وکمتراز سیزده سال درهمین حال سگهایشان نیز هر روز درنده تر شده وبیشتر  آدم میخورند بازار داغ مواد مخدر وفروش تسلیحات بی هیچ خجالتی رواج دارد ومن  هر روز به گنجینه لباسهایم سر  میزنم که دیگر امکان پوشیدن آنها برایم نیست هر روز باد میکنم وچالاکی خودرا ازدست داده ام میل ندارم مانند زنان این زمانه لباس بپوشم هنوز به همان لباسهای کلاسیک خود وفادارم حال درفروشگاههای زنجیره ای درکنار فروش ژامبون وخیار ترشی وگوشت قاطر ماهی های گندیده لباس هم میفروشند خوب اگر از ( آنها) نیستی  ونمیتوانی سری به بوتیک های گرانقیمت بزنی   چشمت کور  با همین ها بساز  لباسهای ساخت چین بزرگ

واز همین گوشتهای گندیده د رون قوطی ها ویا بسته بندی ها زرورقی نوش جان کن بدرک که باد میکنی بجایش برو دعا کن حال در هر محلی وهرکجا ودرهر مجمع وسکتی که مانند دکان نانوایی  سر هر گذری باز شده وبوی خوش آن ترا به طرف خود میکشد سکت با خدا وسکت بی خدا  برایت سخنرانیها میکنند وترا مجاب کرده که چگونه میتوان از گرسنگی وتشنگی مرد  روح ترا گرفته و جانت را به سطل زباله روانه میکنند

ثریا ایرانمنش  /جمعه  15/2/203

پنجشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۱

عشق قدیمی

قلبم بیمار است ، این را میدانم درتجربه هایی که دردوران پرستاری دربیمارستان ودمخور بودن با بیشتراطبا ، باندازه کافی میدانم که کجا ایستاده ام

گا هی روی صحنه زندگی بالا وپایین  میروم وکسانی را روبرویم میینم که نشسته میل دارند بمن گوش بدهند ، سخن گوی خوبی نیستم ترجیح میدهم روی همان صحنه بخواب روم رویاهایم را در نظر میاورم ( آن عشق دوران جوانی ) که همه عمر روی زندگیم سایه سنگین آنرا احساس میکردم بدجوری خودش را پهن کرده بود و برای آخرین بار که اورا دیدم ( وایکاش نمیدیدم) مرد پیری با چهره ای چروکیده وخط خطی که معلوم بود بارها دستکاری شده با چشمانی که همواره از آتشی سیری ناپذیر میسوخت ، لبان فرو رفته ودهان بسته وبیزار  که زیر بار افتخاراتش کمر خم کرده بود! با عناوین مختلف که برای من کوچکترین ارزشی نداشتند او تنها افتخاری  را که هرگز به آن نمی اندیشید وحرصی هم برای آن نشان نمیداد داشتن " گوری در شهرری" بود ! دراین باره ابدا حرفی نمیزد میدانست که روزی آنرا به دست خواهد آورد حال شهر ر ی نباشد قطعه هنرمندان بهشت زهرا یا گور ستانی در سافرانسیسکو   ویا لوس آنجلس ، او هنوز گر سنه بود مانند یک گرک همواره درجستجوی آن بود که چیزی را به غنیمت بگیرد دنیا را تا مغز استخوان آن خورده  ومکیده بود.

آخرین روزی که اورا دیدم میهمان خانه ام بود  اول درآن بالا نشست سپس مجبور شد که دربرابرم بایستد ما دیگر هیچکدام یک اندیشه مشترک نداشتیم نه من به موسیقی او علاقه نشان میدادم ونه او درپی گرفتن چیزی از من بود هرچه را که داشتم باو داده بودم تنها خودم مانده که آنرا به هیچکس تقدیم نمیکردم.

بخصوص باو که چندان شایستگی آنرا نداشت که مرا در دست بگیرد ، بارها وبارها تقاضا کرد که با او برگردم اما امتنان نمودم میدانستم که او بیمار است بیمار اعتیاد وخطر این بود که این بیماری بمن هم سرایت کند با اینهمه روزها وشبهایی که باهم تنها بودیم هیچ برخوردی بین ما نبود نه هم آغوشی نه صمیمیتی او از گذشته ها حرفی بمیان میاورد ومن فورا سخن اورا میبریدم از عشق دیرین چیزی دردلم  بجای نمانده بود ، پیوند ما بکلی بریده شده بود وآن سایه سنگین سربی سرانجام از روی من وزندگیم کنار رفت ومن توانستم پیکرم ، پیکر دردناکم را به گرمای آفتاب جنوب بسپارم .

امروز کسی از بیماری من خبر ندارد ، کسی آن دردی را که درسینه ام نیش میزند نمی بیند آن سوزش ودردی که از زیر بغل وبازوی چپ تا سر تاسر ناخن ها تیر میکشد احساس نمیکند وآن ورم آبی رنگی که گاهی روی چهره ام می نشیند ومن با کمی بزک آنرا می زدایم نمی بیند .

بلی ، یک آنژین قدیمی ! خوب یا باید دردکشید ویا به دست یک پزشک کشته شد ، مرگ خودمانی بهتر است .

ثریا ایرانمنش / اسپانیا /

چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۱

پاپا

قوم گفتند " ای پدر جان " بس بود / اینکه گفته ای دیرین بود ، کس بود

---------------------------------------------------------

گذاشتم این خبر داغ داغ کمی خنک شود وسپس قلم را درون مرکب رقیقی بگذارم وبنویسم :

که ای پدر جان ، قبل از آنکه سکته " شوی " دست بکش وبرو ودرگوشه ای به عبادت خود مشغول باش وبا خدای خود خلوت کن که این بی خد ایان ، لامذهبها ، بی دین ها نخواهند گذاشت تو بمانی وکثافت درون درباری که حاکم آنی وسایر درباران آنچنان بیرون درز کرده که بویش عالمی را فرا گرفته است .

پس از ششصد سال تو این قالب دیرین وکهنه را شکستی وگفتی هرچه هست مال شما ، من میروم ، ظاهرا قانون دربار آن بود که همه پاپا ها بر صلیب خود بمیرند  واگر لازم شود گاهی از اوقات " سکته شوند" ! مانند قبلی ها باید میدانستی ودانستی که اهرم های خیلی قوی تری هستند که میتوانند این جابجایی را رهبری کنند  ، کسانیکه فاحشه خانه هارا دردست دارند وکلوپهای شبانه وغیره و ذالک .... وکسانی که میتوانند مهره هارا یکی یکی از صفحه شطرنج بیرون بیاندازند وتنها خد ا میداند که بر سر بشریت چه خواهد آمد ؟

خوب حال باید دید خدایی که میتواند دارای شخصیت باشد ویا خدایی که درکائنات مطلق هست ونمیتواند در کار دنیا مداخله کند ودنیارا به دست دنیاداران واگذاشته است ، کدام یک قوی ترند؟ .

ظاهرا شیطان رجیم ! خدایی را که درقالب انسان ساخته وباو شکل انسانی داده اما پیروانش نافرمانند وشرافتمندانه از نام او بهره میبرند!!

در حال حاضر این خدای اقتصاد است که حاکم وفرماروایی میکند ، آخ ، که این انسان واین اشرف مخلوقات امروز حتی از پلید ترین حیوانات نیز بدتر شده وسقوط کرده است .

کدامین اختیار ای مرد عاقل / کسی را کو بود درذات باطل /

چگونه میتوانی بگویی اختیارت از کجا بود؟ حال فورا از میان آنهمه رادا پوشهای قرمزی وکلاه شیطانی یکی که قبلا آماده کرده وآموخته اند به جامعه مسیحیت اهدا میکنند .

" مسیح گفت : مادر تو فقط مرا زاده ای این منم که زندگی را پیش میبرم  همه مردم دنیا برادران وخواهران ومادر من هستند _  وامروز تنها چیزی که درمیان نیست دست خواهر برادری وآن صلحی که هر روزه درنماز اعشا ربانی به مردم اهدا میشود ، تنها حرف است وبس.

ثریا ایرانمنش /چهار شنبه  ، سیزدهم فوریه  وروز خاکستر 2013

----------- Miercoles de Ceniza

اضافه ، دراین روز مسیحیان مومن به دست کشیش بر فرق سرشان خاکستر ریخته میشود وروزه  مومنین شروع میشود تا عید پاک .

سه‌شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۱

حاج حسن آقا

حاج حسن آقای بار فروش ، در گیر ودار انقلاب ناگهان از گمنامی بیرون آمد وبزرگ شد ! آنقدر بزرگ که دیگر نمیتوانستند اورا نا دیده بگیرند ، هم هیکل بزرگی داشت وهم توانست درلباس خاکستری نونوارش که محصول فرانسه بود با ته ریش مشکی خضاب بسته اش  روی خوشی به همه نشان بدهد ، نفوذ واعتباری که در میدان بار فروشان ومیدان داران داشت باو قوت ونان او شد مردم را ناگزیر میساخت که باو گوش بدهند روزنامه خرید |آنهم از نوع مدرن والکترونیکی ( سایت) ووارد فیس بوک وتوئیتر هم شد او از تجربه های خود خوب بهره برداری میکرد حسابی پخته شده بود ، راست بر پیکر دیگران می کوفت وآن سرمایه داران تازه به دوران رسیده که از دولتی سر تصاحب کردن مال فراریان به نوا رسیده بودند کمی آسیب پذیر به نظر میرسیدند وبی مسئولیت ، فعلا باد آورده را باید نگه داشت او توانست کارخانه هارا یکی یکی برای خود وخانواده اش بخرد بی آنکه کار کند عده ای اهرم فرمانروایی را از دست داده بودند تنها چند تنی که باهوش تر بودند توانستند مطبوعات را بقابند وآنهارا به بندگی خود درآورند

حاج حسن آقا  باور سیاسی نداشت اما شم اقتصادیش خیلی خوب کار میکرد او دراین باب بی نظیر بود ایده ولوژیهایش پراکنده وخورده خورده روی شیشه مونیتورش شکل میگرفتند عده ای دراین فکر بودند که اورا از سر راه بردارند آنها نمیتوانستند دهانش را ببندند امروز نه ، فردا هرچه بیصدا تر بهتر به   ناچار دستگا هش را خاموش کردند تا درانتخابات  سیب زمینی شرکت نکند

ممکن بود یک بی احتیاطی در گفتار وکردارش باعث شود که همه آردهای بیخته شده از درون الک بیرون بریزند

او در خانه بزرگ شخصی خود در یک گردشگاه خلوت درمحلی دور افتاده راه میرفت تکبیر میگفت تسبیح می انداخت روزه میگرفت درمواقع عزا داری دارو دسته خودرا به راه میانداخت وصدایش ازهمه بلند تر بود

امروز خانه های بزرگ اعیانی  قصرهای بزرگ اشرافی در گوشه وکنار شهر ساخته شده است  با ساکنان مرموز آن وکسی صاحبان آنهارا نمی شناسد وکسی نمی داند چگونه خرید وفروش میشوند اقتصاد زیر کانه چشمک میزند حاج حسین آقا هم صاحب یکی از همین قصر هاست برای خود یک موزه پنهانی ساخته با قدمهای بلند راه میرود وچند بادی گارد هم همراه دارد  دوستدار هنر وامور معنوی است درحال حاضر مانند ماه گاهی غایب وزمانی پدیدار میشود تا برگشت به میدان بار فروشان  

ثریا ایرانمنش  دوازدهم فوریه هزارو نهصد میلادی

دوشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۱

نسل گمشده

میلی  ندارم وارد جزییات گردش دنیا شوم ، همینقدر میتوانم بنویسم که :

دونسل ما گم شده  دونسل از سر زمین ما به دلیل ناتوانی وروش فکری نادانان است که این نسلهای ارشد ما نابود شدند ، هیچ کاری برای آنها نکردند اول تعظیم بر " داس وچکش " وسپس پشت به آفتاب وروی بسوی شهر کاپیتالیست 

امروز هیچ کاری غیراز بازسازی خاطرات وفحاشی به رژیم گذشته ندارند  گویی تاریخ ما تنها از خاندان " پهلوی " شر وع وبه آن ختم شد جنایتهای خواجه قاجار ودستگاه کثیف وپراز چرک وبینوایی وسکس ناصرالدین شاه از دفتر تاریخ خط خورد .

هر روز عقیقده ای را به میان میاورند مرده هارا ازگور بیرون میکشند ( آنهاییکه ) لازم دارند درباره شان قلم فرسایی میکنند یکی رادیو دارد تلویزیون هم بلندگویشان برای گفتگو ها ونشخوار ، عده ای تنها " جمعه ها " به گردش میروند وکشف شهود خودرا درهمین روز میابند وبقیه هفته را به نشخوار آنچه که خورده اند میگذرانند واگر عقیده شان را بپرسی خواهند گفت که " نظری ندارم ! فعالیتهای اجتماعی زیاد وقتشان را میگیرد ؟! وآن نسل نابود شده آن روح های پریشان بی آنکه بدانند دیگران درباره آنها چه جنایتی کرده اند همچنان رو به قبله راه میروند.

امروز دیگر نمیتوان به این جانوران  که حاکم بر سر  نوشتها هستند نام بشریت داد ، این جهان واقعی ماست کارکردن ومردن آنهم نه امروز نه فردا ، درهمه اوقات زمانه ، ونهایت تفریح وخوشگذارانی ، اعتیاد به علف وقرص وشیشه وسایر چیزهایی که به آسانی  وارزانتر از نان روزانه به دست همه میرسد ، غولها حاکمند.

حال اگر یک جفت پای استوار روی زمین ایستاد آنرا اره میکنند آنهم به دست درندگان بزرگشان وسگهای قلاده به گردن ورها شده دور دنیا .

غارت یکدیگر ، سر گشتگی ، ناباوری ، وپیروزی غافل کننده یک خیار شور درشیشه نمک ، واهدای جوایز رنگارنگ ، این قحطی زدگان ، این میرزا بنویسها  واین سناریو های از پیش ساخته شده واین رقاصان صحنه  وفیلمسازان سر سپر ده هرکدام رو به یکی وپشت به دیگری دارند وغیراز پذیرفتن آن راهی در جلویشان نیست .

امروز برای روسیه مقدس وفردا برای شهر رد آیلند وپس فردا برای آن رود بلند  وآن پیر مرد در گور خفته که خود  خبر ندارد چه جایگاه مقدسی را دربعضی از دلها اشغال کرده است ،ونسل دوم روی بلندی این سیرک تاب میخورد .

اگر یک آیینه اندیشه بی غرض که قوانین واقعیت را منعکس میکند  روبرویشان بنشینداورا بایکوت کرده وبه هوا رهایش میکنند ، چه ایرادی دارد  شهامت داشته باش با این گله بی احساس واندیشه های خواب آلود ومتزلزشان میخواهی  تو واین نسل بکجا برسد ؟

هرکتابی را که میخوانم  درپاره ای از واژه ها این خود منم که فریاد میکشم اما کتاب زندگی ما دیر زمانی است که بسته شده وتنها چند برگ کهنه از آن باقی مانده برگهای ورق ورق وبی شیرازه .

نسل امروز ما نمیداند کتاب با " شیرازه " کدام است او " تابلتها " ومحتویات بی سر وته وبازیهای وحشتناک را بیشتر می پسندد .خوی آدمی را رها کرده ویک خوی وحشی گری وویرانی واندیشه های متزلزل آنهارا وروح آنهارا مانند خوره میخورد .

باید با یک پیکر سخت واز ساروج یا سنگ مرمر محکمی ساخته شده باشی تا بتوانی دربرابر هجوم این آ شغالها مقاوت کنی .

ثریا ایرانمنش / دوشنبه  11/2/2013 میلادی / وبلاگ ( پرچین )