میلی ندارم وارد جزییات گردش دنیا شوم ، همینقدر میتوانم بنویسم که :
دونسل ما گم شده دونسل از سر زمین ما به دلیل ناتوانی وروش فکری نادانان است که این نسلهای ارشد ما نابود شدند ، هیچ کاری برای آنها نکردند اول تعظیم بر " داس وچکش " وسپس پشت به آفتاب وروی بسوی شهر کاپیتالیست
امروز هیچ کاری غیراز بازسازی خاطرات وفحاشی به رژیم گذشته ندارند گویی تاریخ ما تنها از خاندان " پهلوی " شر وع وبه آن ختم شد جنایتهای خواجه قاجار ودستگاه کثیف وپراز چرک وبینوایی وسکس ناصرالدین شاه از دفتر تاریخ خط خورد .
هر روز عقیقده ای را به میان میاورند مرده هارا ازگور بیرون میکشند ( آنهاییکه ) لازم دارند درباره شان قلم فرسایی میکنند یکی رادیو دارد تلویزیون هم بلندگویشان برای گفتگو ها ونشخوار ، عده ای تنها " جمعه ها " به گردش میروند وکشف شهود خودرا درهمین روز میابند وبقیه هفته را به نشخوار آنچه که خورده اند میگذرانند واگر عقیده شان را بپرسی خواهند گفت که " نظری ندارم ! فعالیتهای اجتماعی زیاد وقتشان را میگیرد ؟! وآن نسل نابود شده آن روح های پریشان بی آنکه بدانند دیگران درباره آنها چه جنایتی کرده اند همچنان رو به قبله راه میروند.
امروز دیگر نمیتوان به این جانوران که حاکم بر سر نوشتها هستند نام بشریت داد ، این جهان واقعی ماست کارکردن ومردن آنهم نه امروز نه فردا ، درهمه اوقات زمانه ، ونهایت تفریح وخوشگذارانی ، اعتیاد به علف وقرص وشیشه وسایر چیزهایی که به آسانی وارزانتر از نان روزانه به دست همه میرسد ، غولها حاکمند.
حال اگر یک جفت پای استوار روی زمین ایستاد آنرا اره میکنند آنهم به دست درندگان بزرگشان وسگهای قلاده به گردن ورها شده دور دنیا .
غارت یکدیگر ، سر گشتگی ، ناباوری ، وپیروزی غافل کننده یک خیار شور درشیشه نمک ، واهدای جوایز رنگارنگ ، این قحطی زدگان ، این میرزا بنویسها واین سناریو های از پیش ساخته شده واین رقاصان صحنه وفیلمسازان سر سپر ده هرکدام رو به یکی وپشت به دیگری دارند وغیراز پذیرفتن آن راهی در جلویشان نیست .
امروز برای روسیه مقدس وفردا برای شهر رد آیلند وپس فردا برای آن رود بلند وآن پیر مرد در گور خفته که خود خبر ندارد چه جایگاه مقدسی را دربعضی از دلها اشغال کرده است ،ونسل دوم روی بلندی این سیرک تاب میخورد .
اگر یک آیینه اندیشه بی غرض که قوانین واقعیت را منعکس میکند روبرویشان بنشینداورا بایکوت کرده وبه هوا رهایش میکنند ، چه ایرادی دارد شهامت داشته باش با این گله بی احساس واندیشه های خواب آلود ومتزلزشان میخواهی تو واین نسل بکجا برسد ؟
هرکتابی را که میخوانم درپاره ای از واژه ها این خود منم که فریاد میکشم اما کتاب زندگی ما دیر زمانی است که بسته شده وتنها چند برگ کهنه از آن باقی مانده برگهای ورق ورق وبی شیرازه .
نسل امروز ما نمیداند کتاب با " شیرازه " کدام است او " تابلتها " ومحتویات بی سر وته وبازیهای وحشتناک را بیشتر می پسندد .خوی آدمی را رها کرده ویک خوی وحشی گری وویرانی واندیشه های متزلزل آنهارا وروح آنهارا مانند خوره میخورد .
باید با یک پیکر سخت واز ساروج یا سنگ مرمر محکمی ساخته شده باشی تا بتوانی دربرابر هجوم این آ شغالها مقاوت کنی .
ثریا ایرانمنش / دوشنبه 11/2/2013 میلادی / وبلاگ ( پرچین )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر