حاج حسن آقای بار فروش ، در گیر ودار انقلاب ناگهان از گمنامی بیرون آمد وبزرگ شد ! آنقدر بزرگ که دیگر نمیتوانستند اورا نا دیده بگیرند ، هم هیکل بزرگی داشت وهم توانست درلباس خاکستری نونوارش که محصول فرانسه بود با ته ریش مشکی خضاب بسته اش روی خوشی به همه نشان بدهد ، نفوذ واعتباری که در میدان بار فروشان ومیدان داران داشت باو قوت ونان او شد مردم را ناگزیر میساخت که باو گوش بدهند روزنامه خرید |آنهم از نوع مدرن والکترونیکی ( سایت) ووارد فیس بوک وتوئیتر هم شد او از تجربه های خود خوب بهره برداری میکرد حسابی پخته شده بود ، راست بر پیکر دیگران می کوفت وآن سرمایه داران تازه به دوران رسیده که از دولتی سر تصاحب کردن مال فراریان به نوا رسیده بودند کمی آسیب پذیر به نظر میرسیدند وبی مسئولیت ، فعلا باد آورده را باید نگه داشت او توانست کارخانه هارا یکی یکی برای خود وخانواده اش بخرد بی آنکه کار کند عده ای اهرم فرمانروایی را از دست داده بودند تنها چند تنی که باهوش تر بودند توانستند مطبوعات را بقابند وآنهارا به بندگی خود درآورند
حاج حسن آقا باور سیاسی نداشت اما شم اقتصادیش خیلی خوب کار میکرد او دراین باب بی نظیر بود ایده ولوژیهایش پراکنده وخورده خورده روی شیشه مونیتورش شکل میگرفتند عده ای دراین فکر بودند که اورا از سر راه بردارند آنها نمیتوانستند دهانش را ببندند امروز نه ، فردا هرچه بیصدا تر بهتر به ناچار دستگا هش را خاموش کردند تا درانتخابات سیب زمینی شرکت نکند
ممکن بود یک بی احتیاطی در گفتار وکردارش باعث شود که همه آردهای بیخته شده از درون الک بیرون بریزند
او در خانه بزرگ شخصی خود در یک گردشگاه خلوت درمحلی دور افتاده راه میرفت تکبیر میگفت تسبیح می انداخت روزه میگرفت درمواقع عزا داری دارو دسته خودرا به راه میانداخت وصدایش ازهمه بلند تر بود
امروز خانه های بزرگ اعیانی قصرهای بزرگ اشرافی در گوشه وکنار شهر ساخته شده است با ساکنان مرموز آن وکسی صاحبان آنهارا نمی شناسد وکسی نمی داند چگونه خرید وفروش میشوند اقتصاد زیر کانه چشمک میزند حاج حسین آقا هم صاحب یکی از همین قصر هاست برای خود یک موزه پنهانی ساخته با قدمهای بلند راه میرود وچند بادی گارد هم همراه دارد دوستدار هنر وامور معنوی است درحال حاضر مانند ماه گاهی غایب وزمانی پدیدار میشود تا برگشت به میدان بار فروشان
ثریا ایرانمنش دوازدهم فوریه هزارو نهصد میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر