چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۱

پاپا

قوم گفتند " ای پدر جان " بس بود / اینکه گفته ای دیرین بود ، کس بود

---------------------------------------------------------

گذاشتم این خبر داغ داغ کمی خنک شود وسپس قلم را درون مرکب رقیقی بگذارم وبنویسم :

که ای پدر جان ، قبل از آنکه سکته " شوی " دست بکش وبرو ودرگوشه ای به عبادت خود مشغول باش وبا خدای خود خلوت کن که این بی خد ایان ، لامذهبها ، بی دین ها نخواهند گذاشت تو بمانی وکثافت درون درباری که حاکم آنی وسایر درباران آنچنان بیرون درز کرده که بویش عالمی را فرا گرفته است .

پس از ششصد سال تو این قالب دیرین وکهنه را شکستی وگفتی هرچه هست مال شما ، من میروم ، ظاهرا قانون دربار آن بود که همه پاپا ها بر صلیب خود بمیرند  واگر لازم شود گاهی از اوقات " سکته شوند" ! مانند قبلی ها باید میدانستی ودانستی که اهرم های خیلی قوی تری هستند که میتوانند این جابجایی را رهبری کنند  ، کسانیکه فاحشه خانه هارا دردست دارند وکلوپهای شبانه وغیره و ذالک .... وکسانی که میتوانند مهره هارا یکی یکی از صفحه شطرنج بیرون بیاندازند وتنها خد ا میداند که بر سر بشریت چه خواهد آمد ؟

خوب حال باید دید خدایی که میتواند دارای شخصیت باشد ویا خدایی که درکائنات مطلق هست ونمیتواند در کار دنیا مداخله کند ودنیارا به دست دنیاداران واگذاشته است ، کدام یک قوی ترند؟ .

ظاهرا شیطان رجیم ! خدایی را که درقالب انسان ساخته وباو شکل انسانی داده اما پیروانش نافرمانند وشرافتمندانه از نام او بهره میبرند!!

در حال حاضر این خدای اقتصاد است که حاکم وفرماروایی میکند ، آخ ، که این انسان واین اشرف مخلوقات امروز حتی از پلید ترین حیوانات نیز بدتر شده وسقوط کرده است .

کدامین اختیار ای مرد عاقل / کسی را کو بود درذات باطل /

چگونه میتوانی بگویی اختیارت از کجا بود؟ حال فورا از میان آنهمه رادا پوشهای قرمزی وکلاه شیطانی یکی که قبلا آماده کرده وآموخته اند به جامعه مسیحیت اهدا میکنند .

" مسیح گفت : مادر تو فقط مرا زاده ای این منم که زندگی را پیش میبرم  همه مردم دنیا برادران وخواهران ومادر من هستند _  وامروز تنها چیزی که درمیان نیست دست خواهر برادری وآن صلحی که هر روزه درنماز اعشا ربانی به مردم اهدا میشود ، تنها حرف است وبس.

ثریا ایرانمنش /چهار شنبه  ، سیزدهم فوریه  وروز خاکستر 2013

----------- Miercoles de Ceniza

اضافه ، دراین روز مسیحیان مومن به دست کشیش بر فرق سرشان خاکستر ریخته میشود وروزه  مومنین شروع میشود تا عید پاک .

سه‌شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۱

حاج حسن آقا

حاج حسن آقای بار فروش ، در گیر ودار انقلاب ناگهان از گمنامی بیرون آمد وبزرگ شد ! آنقدر بزرگ که دیگر نمیتوانستند اورا نا دیده بگیرند ، هم هیکل بزرگی داشت وهم توانست درلباس خاکستری نونوارش که محصول فرانسه بود با ته ریش مشکی خضاب بسته اش  روی خوشی به همه نشان بدهد ، نفوذ واعتباری که در میدان بار فروشان ومیدان داران داشت باو قوت ونان او شد مردم را ناگزیر میساخت که باو گوش بدهند روزنامه خرید |آنهم از نوع مدرن والکترونیکی ( سایت) ووارد فیس بوک وتوئیتر هم شد او از تجربه های خود خوب بهره برداری میکرد حسابی پخته شده بود ، راست بر پیکر دیگران می کوفت وآن سرمایه داران تازه به دوران رسیده که از دولتی سر تصاحب کردن مال فراریان به نوا رسیده بودند کمی آسیب پذیر به نظر میرسیدند وبی مسئولیت ، فعلا باد آورده را باید نگه داشت او توانست کارخانه هارا یکی یکی برای خود وخانواده اش بخرد بی آنکه کار کند عده ای اهرم فرمانروایی را از دست داده بودند تنها چند تنی که باهوش تر بودند توانستند مطبوعات را بقابند وآنهارا به بندگی خود درآورند

حاج حسن آقا  باور سیاسی نداشت اما شم اقتصادیش خیلی خوب کار میکرد او دراین باب بی نظیر بود ایده ولوژیهایش پراکنده وخورده خورده روی شیشه مونیتورش شکل میگرفتند عده ای دراین فکر بودند که اورا از سر راه بردارند آنها نمیتوانستند دهانش را ببندند امروز نه ، فردا هرچه بیصدا تر بهتر به   ناچار دستگا هش را خاموش کردند تا درانتخابات  سیب زمینی شرکت نکند

ممکن بود یک بی احتیاطی در گفتار وکردارش باعث شود که همه آردهای بیخته شده از درون الک بیرون بریزند

او در خانه بزرگ شخصی خود در یک گردشگاه خلوت درمحلی دور افتاده راه میرفت تکبیر میگفت تسبیح می انداخت روزه میگرفت درمواقع عزا داری دارو دسته خودرا به راه میانداخت وصدایش ازهمه بلند تر بود

امروز خانه های بزرگ اعیانی  قصرهای بزرگ اشرافی در گوشه وکنار شهر ساخته شده است  با ساکنان مرموز آن وکسی صاحبان آنهارا نمی شناسد وکسی نمی داند چگونه خرید وفروش میشوند اقتصاد زیر کانه چشمک میزند حاج حسین آقا هم صاحب یکی از همین قصر هاست برای خود یک موزه پنهانی ساخته با قدمهای بلند راه میرود وچند بادی گارد هم همراه دارد  دوستدار هنر وامور معنوی است درحال حاضر مانند ماه گاهی غایب وزمانی پدیدار میشود تا برگشت به میدان بار فروشان  

ثریا ایرانمنش  دوازدهم فوریه هزارو نهصد میلادی

دوشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۱

نسل گمشده

میلی  ندارم وارد جزییات گردش دنیا شوم ، همینقدر میتوانم بنویسم که :

دونسل ما گم شده  دونسل از سر زمین ما به دلیل ناتوانی وروش فکری نادانان است که این نسلهای ارشد ما نابود شدند ، هیچ کاری برای آنها نکردند اول تعظیم بر " داس وچکش " وسپس پشت به آفتاب وروی بسوی شهر کاپیتالیست 

امروز هیچ کاری غیراز بازسازی خاطرات وفحاشی به رژیم گذشته ندارند  گویی تاریخ ما تنها از خاندان " پهلوی " شر وع وبه آن ختم شد جنایتهای خواجه قاجار ودستگاه کثیف وپراز چرک وبینوایی وسکس ناصرالدین شاه از دفتر تاریخ خط خورد .

هر روز عقیقده ای را به میان میاورند مرده هارا ازگور بیرون میکشند ( آنهاییکه ) لازم دارند درباره شان قلم فرسایی میکنند یکی رادیو دارد تلویزیون هم بلندگویشان برای گفتگو ها ونشخوار ، عده ای تنها " جمعه ها " به گردش میروند وکشف شهود خودرا درهمین روز میابند وبقیه هفته را به نشخوار آنچه که خورده اند میگذرانند واگر عقیده شان را بپرسی خواهند گفت که " نظری ندارم ! فعالیتهای اجتماعی زیاد وقتشان را میگیرد ؟! وآن نسل نابود شده آن روح های پریشان بی آنکه بدانند دیگران درباره آنها چه جنایتی کرده اند همچنان رو به قبله راه میروند.

امروز دیگر نمیتوان به این جانوران  که حاکم بر سر  نوشتها هستند نام بشریت داد ، این جهان واقعی ماست کارکردن ومردن آنهم نه امروز نه فردا ، درهمه اوقات زمانه ، ونهایت تفریح وخوشگذارانی ، اعتیاد به علف وقرص وشیشه وسایر چیزهایی که به آسانی  وارزانتر از نان روزانه به دست همه میرسد ، غولها حاکمند.

حال اگر یک جفت پای استوار روی زمین ایستاد آنرا اره میکنند آنهم به دست درندگان بزرگشان وسگهای قلاده به گردن ورها شده دور دنیا .

غارت یکدیگر ، سر گشتگی ، ناباوری ، وپیروزی غافل کننده یک خیار شور درشیشه نمک ، واهدای جوایز رنگارنگ ، این قحطی زدگان ، این میرزا بنویسها  واین سناریو های از پیش ساخته شده واین رقاصان صحنه  وفیلمسازان سر سپر ده هرکدام رو به یکی وپشت به دیگری دارند وغیراز پذیرفتن آن راهی در جلویشان نیست .

امروز برای روسیه مقدس وفردا برای شهر رد آیلند وپس فردا برای آن رود بلند  وآن پیر مرد در گور خفته که خود  خبر ندارد چه جایگاه مقدسی را دربعضی از دلها اشغال کرده است ،ونسل دوم روی بلندی این سیرک تاب میخورد .

اگر یک آیینه اندیشه بی غرض که قوانین واقعیت را منعکس میکند  روبرویشان بنشینداورا بایکوت کرده وبه هوا رهایش میکنند ، چه ایرادی دارد  شهامت داشته باش با این گله بی احساس واندیشه های خواب آلود ومتزلزشان میخواهی  تو واین نسل بکجا برسد ؟

هرکتابی را که میخوانم  درپاره ای از واژه ها این خود منم که فریاد میکشم اما کتاب زندگی ما دیر زمانی است که بسته شده وتنها چند برگ کهنه از آن باقی مانده برگهای ورق ورق وبی شیرازه .

نسل امروز ما نمیداند کتاب با " شیرازه " کدام است او " تابلتها " ومحتویات بی سر وته وبازیهای وحشتناک را بیشتر می پسندد .خوی آدمی را رها کرده ویک خوی وحشی گری وویرانی واندیشه های متزلزل آنهارا وروح آنهارا مانند خوره میخورد .

باید با یک پیکر سخت واز ساروج یا سنگ مرمر محکمی ساخته شده باشی تا بتوانی دربرابر هجوم این آ شغالها مقاوت کنی .

ثریا ایرانمنش / دوشنبه  11/2/2013 میلادی / وبلاگ ( پرچین )

چهارشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۱

مردی که من ساختم

تقدیم به پسرم ، بمناسبت چهلمین سالروز تولد او .هفتم فوریه 2013  وهیجدهم بهمن ماه 1391

--------------------------------------------------------ثریا

امروز روز تولد توست ، ما همیشه عقب هستیم ! چه یک روز چه یک قرن وچه قرنها ، باید عقب باشیم  مهم نیست ، مهم تویی . ، منهم پشت سرت گام برمیدارم اگر چه نتوانم بتو برسم ،

امروز مرد بزرگی شده ای ، پدر سه فرزند ، چهره ات تکیده شده وقبل از وقت پیر شده ای چروک های ریزی درگوشه چشمانت دیده میشود( واین قلب مادر است که درد میکشد) ، هیچگاه درپی آن نبودم که ترا رنج بدهم اما آن نگرانی همیشگی درددلم موج میزند  با آنکه میدانم آن کس ترا از من دور کرد والان در بر دارد مادر دوم تو وبچه هایت بشمار میروود تا چه حد احساس مادری وعشق بتو دارد ؟  باید از او سپاسگذار باشم که فرزندانی بتو وبمن داد آن احساس خوب مادر بزرگی ، دراین دنیا چیز کمی نیست ،

احساس مادر بودن همیشه دردرون ما زنهاست  نهایت خوشی ما درآن است که شما ، این کودکان بزرگ را سالم ببینیم .

امروز تو به مرز کامل مردانگی رسیدی به بلوغ دوم و به سن چهل سالگی ، اما تنها نیستی یک همسر زیبا داری ویک مادر وخواهرانت وبرادر بزرگ که میشه درکنارت زندگی میکند ، یک مادر فهمیده میداند چگونه عزت نفس فرزندش را که بزرگ شده رعایت کند  وناشیانه به کاهدانی نزند وآهسته خودرا کنار بکشد واز دور تماشا گر زندگیها باشد .

همه دردهارا با چشم پوشی از آن به جان میخرد آنگاه آن لذت نهفته دردرون مادر بیدار میشود ومغرور از آن که :       من مردی ساخته ام .

با هزینه وصرف وقت زیاد ، او مرد شده وهمین کافی است ، عشق همیشه با یک زخم شروع میشودوسپس با یک شادی بزرگ التیام میابد ، نمیدانم مادر خوبی بوده ام یانه اما میدانم که هر انسانی از نادانیهای خود پند میگیرد ودانا میشود .

تو اگر نمیتوانی این خطوط را بخوانی متاسفم ، منهم نمیتوانم با زبان تو برایت این جملات زیبارا که از شعله درونم سر چشمه میگیرد بنویسم  ، زبانهایی که تو یاد گرفته ای قدرت آنرا ندارند تا مترجم حتی یک - واو - باشند ومعنای آنرا برایت روشن نمایند . من بازبان خودم وتو با زبان خودت .

پسرم سالروز تولت مبا رک Happybirthday        

ثریا ایرانمنش ( حریری ) هفتم فوریه 2013 میلادی

 

سه‌شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۹۱

نتوانستم آرام بنشینم از خواندن ( یک مطلب درباره یک شاعر

دیدم خط رابطه ها  مستقیم با زمیخورد به تکیه دولت وتسبیح وطیلسان .

سمیمین بهبهانی هم شاعر بزرگی است پروین اعتصامی هم شاعر  بزرگی است ، ودر شعر نو احمد شاملو ونادر نادر پور سر آمد همه هستند و.....اما هیچکدام نتواستند یک ( ترجیح بند بلند ) درخور مقام رهبری بسازند ، بعلاوه دو تای دیگر زن هستند ) بودند* ومیباشند ) .

بله هرکجا خط رابطه باشد مقام وارج بالاتر است شاعر وترانه سرای ما هم برای فیلمهای آبگوشتی ترانه میساختند وهم برای برنامه پرارج گلها واز هر کاسه ای آب مینوشیدند ، مهم نبود آب خنک وگوارا با یخ فراوان اگر قدری سرکه انگیبین هم داخلش میشد دیگر نور الا نور بود. خدا اقبال بدهد که نه به سیمن داد ونه به پروین

امروز

را های بس طولانی ، با پاهای کوچک من ، درجدالند

در هر رهگذر زیر پاهایم گودالی از آب گل الود

روان است

با واژ ها که کم کم خسته میشوند ، راه را طی میکنم

جهان ما ، جنبشی دیگر دارد

هر کسی در رودخانه خود شنا میکند ، ومن غرق درافکار خویش

میروم تادر به روی خورشید باز کنم ، میروم تا خورشیدرا

به خانه دعوت کنم

این پیکر خسته ، آواز میخواند ، کدامین بار کج به منزل رسید ؟

در این دیار کفر وایمان ، شب بر فراز ناقوسها

به صبحی دیگر سلام میگوید

یک یک چراغها درافق ، مصلوب شده اند

وبیاد میاورند آن شعله ای را که ،

از مشعل فروزان آویزان بود

آن شعله به دست رهزنان شب دزیده شد

هنوز آن شمع نیم سوخته میتابد  ونور خودرا

بر فراز سرمن میتاباند

چراغهای دوستی خاموشند ودستان یخ زده شان از من دور

چنگ تارها ازهم گسیخته ودیگر مغنی آنرا نمینوازد

به گرم های شبتا ب مینگرم که درحسرت پروانه شدن

آه میکشند ،

ای یار دیرین ، ای سایه کودکی من

خورشید تو نیز تاریک است ؟

آن لوح جاودان که بردیوار آویخته ای ،

من نقش خویش را درآنجا بیادگار گذاشته ام

فانوس عمر تو نیز دررهگذر باد است

برق خیال توست برای گریستن یا خندیدن

شب در سرایم ایستاده ومن در آسمان صبح ترا میجویم

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ پنجم فوریه 2013