شنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۱

همیشه

به امیر همایون خرم ، به پروین وبه همه عاشقان موسیقی . شعری از هوشنگ ابتهاج " سایه " برای همه وبرای من  وبرای تو که از یاد نبریم آنانرا که روزی مارا گریاندند ،  شاد کردند  ولذتها دادند درعشقهایمان شریک بودندو در غمهایمان هم آهنگ وکوشیدند تا فرهنگ ما زنده بماند زیر بلوای جنگ واقتصاد .............. بگریم بر اندوه این سرگذشت ، درنهفت دل خویش.

همیشه / یک غروب / یک سحرگاه / یک نیمه شب

شکفته شد دهان یک غنچه  /گشوده شد چشم یک ستاره

وزاده شد ، بر دستهای زودرس دل من / یک عشق آواره

هفت پاییز / هفت تابستان /هفت زمستان / گذشت از سر زمین عشق من

ونچشید هیچگاه گلبرگهای انتظارمن ، بوسه یک شبنم بهاری را

هفت غروب / هفت سحرگاه / هفت نیمه شب / همیشه یکشب بود

که ، تولد یافت درآن ، سه خواب ، سه قصه وسه زن!

همیشه یکشب و سه خواب که نیافت هرگز ، تعبیر

همیشه یکشب وسه قصه که نیافت هرگز فرجام

همیشه یکشب وسه زن که نیافت هرگز یک پیوند

و...من همیشه بخود گفته ام "

در یک ستاره از یک منظومه ی دور ، دریک جزیره

از یک دریاچه گمشده

یک غروب ، یک سحرگاه ، یک نیمه شب

انتظار میکشد برای من ، لبی باهزار بوسه ...ه.الف .سایه

ستاره ای که از منظومه خود خارج شده ، ستاره سرگردان / ثریا /اسپانیا. شنبه 19

جمعه، دی ۲۹، ۱۳۹۱

مرگ خاموش

" در سوگ مهندس امیر همایون خرم "

من مرگ را به همراه دارم امروز از خود خواهی بعضی از هموطنانم ، از بی غیرتی آنها که درچنان مصیبتهایی گرفتارند وبرای جلوگیری از آن وبازگشت به هویت خود هیچ حرکتی نمیکنند برایم سخت حیرت آور است .

زمانی طولانی از خشم بخود میپیچم ، روشنفکرانی که تازه از راه رسیده وحرفهای گنده گنده شان فراموش میشود وآن روشنکران پیر که خوب ، سخن راندن وگفتن از آنها بیفایده است  ولزومی ندارد به زودی با جاروز مرگ همه خواهند رفت .

بر گزیدگان دروغین بر صدر حکومتها ، طفیلی های هیچکاره وحشره هایی که پس مانده هارا غارت میکنند و...دیگر هیچ .

رادیکالیسم ، سوسیالیسم ، انتر ناسیونالیسم وناسیونالیزم تنها آب نباتهای  شیرینی هستند که در مذاق بعضی ها نشسته وآنرا میمکند .دکاندارن اردوگاه شاهنشاهی وبارگاه بسیجیان معامله گری هایی بسبک روسپیان حرفه ای وفاحشه خانه ی بزرگ وحقه بازان وپااندازان که با گشاده دستی رادیوها ورسانه های گروهی را اداره میکنند وبا سخنان مهوم خود تنها به کثیف کردن وآلوده نمودن روح مردم میپردازند وآنرا مسموم میکنند.

از فروشنگان لوازم زیبایی لباسهای زیر آنچنانی وورود مشروبات الکلی که ماموریتهای خودر بنحو احسنی انجام میدهند اما از فعالیتهای عملی رویگردانند.

نه ، هدفی نیست عادت کرده اند ، بنی آدم بنی عادت است بجای فضای سبز وساختن مدارس امام زداه های فروانی مانند قارچ سبز میشوند همه  هم به رنگ سبز زشت وحشتناک ونیروی جوانان هر روز رو به تحلیل میرود ، هوای آلوده وفروش سر سام آور خودرو ها و...و...و.. دربیرون سرها گرم است ، هر روز یک بیانیه ، یک مصاحبه ، ویک راه نجات که به آخر زمان ختم میشود.

سالن های ادبی وفرهنگی ازادانه گاهی رایگان خود یک ویروس فلج کننده میباشند که مردم را از فعالیتهای عملی دور میسازند.

امروز همه خرفت  شده ورحشان مرده وسرانجام همه به میخوارگی وبی کاری می انجامد.

تجمل جدیدی شکل گرفته که  واگن های ( اختصاصی) دارند هتلهای شیک  وزنانشان نیز " مخصوص" میباشند موسیقی وخوانندگان اصلی به کنج خاموشی خزیدند خوانندگان پرواز کافه های قدیم قران خوان شدند وقران خوانهای قدیمی خواننده وآنچه از دست میرود بقایای یک تمدن چند هزار ساله است که به روح " مایاها" گره خواهد خورد ومیدان برای مرتجعین باز میماند.

ثریا/ اسپانیا /جمعه

خرم

باید شمعی دیگر روشن کنم ، برای شمع فروزانی که خاموش شد ،  " مهندس همایون خرم " او نیز از میان ما پر کشید وبسوی ابد شتافت ، مردی که هرچه درباره او گفته ویا نوشته شود کم است .

یک شمع نمیتواند تابندگی روح وبزرگی وعظمت اورا نشان دهد

او به موسیقی احترام میگذاشت وهیچگاه خودرا آلوده نساخت نه درکافه ها ونه نایت کلاب ها ونه درکنار منقل ومحفل ، او به راستی یکی ار ارکان وستون محکم موسیقی سر زمین ما بود .

نگاه آتشین بردار از چشم گهر بارم /

که خود من شعله سوزان دراین قلب حزین دارم /

زپیش دیده ام بگذر ، به حال خویشم بگذار/

که دیگر تاب غم خوردن ندارد خاطر زارم/

من امشب بی خوداز خویشم  /

تنها یکبار من افتخار این را داشتم که باتفاق همسرش یکشب از ایشان پذیرایی کنم ، تازه آخریین ساخته خودرا به بازار فرستاده بود با صدای گرم الهه وآواز شهیدی  .

روانش شاد وعمر خانواده  اش دراز باد .این ضایعه را به همه هنرمندان شاگردان دوستان و به همسر وفرزندان او از صمیم قلب تسلیت میگویم .                              ثریا حریری / اسپانیا/ جمعه 17/1/2013

پنجشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۱

آداب دزدی

از پشت پنجره وشیشه های کدر به آفتاب بیرنگ زمستانی نگاه میکنم که آهسته میاید وسریع میرود تا درآنسوی شهر بر پیکر گوژ پشت ها وکج وکوله ها بتابد ، من از گرمای درونم استفاده میکنم .

دنیا همین است برد وباخت باید بازی را بلد بود وبا همه چیز بازی کرد با بیماری ، با پول ، با سیاست  هر روز یکنوع بیماری نورا بتو نشان میدهند وآنرا به رخ تو میکشند مانند پولهای باد آورده  آنرا بتو منتقل میکنند  تا  غصه بخوری بد بینی را مانند سم زیر پوست تو تزریق میکنند ، باید خیلی خون تو پاک باشد وجریانش تند تا این میکرب را از خود دورسازی .

حال آفتاب زمستان ، آفتابی که من دوست دارم از پشت پنجره اطاقم به درون بتابد از من گریخته باید به گرما های دیگری بیاندیشم به گنجینه های اطرافم پر به ادبیات نمی چسپم ، چرا که طبقه جامعه نوین این خریداران تازه ادب ، مردمی نادان وبی کاره وهرزه گردند میل دارند بخندند مرز زندگی آنها تاهمین حدود است  وراجی خاله زنکهای دور میزهای وسیع شو های تلویزونی وآواز های پیش وپا افتاده از قاره افریقا رقص های بومی صحرا نشینان ، دیگر کسی به والس نمی اندیشد زندگی میان آن موسیقی ووالس آداب سختی دارد زندگی را باید آسان گرفت قلابها روی دریاچه وطعمه ها فراوان راحت میشود طعمه گرفت .

هر روز یک خبر تازه یک شورش تازه ویک ( دزدی ناب) تازه که مبالغ هنگفتی به کوهای آلپ میروند تا اسکی بازی کنند ؟! جابجایهای ناگهانی سیاست ایجاب میکند ، دسته هایی که درآخور سرگرم علف خوردن میبانشد ، جای خودرا به دیگری به دسته وگروه دیگری بدهند ، کیفها ، ساکها ، چمدانها لبریزاز( کارنامه !!! )ولیاقت نامه ! وشمش طلا وجایزه ها بسوی کشور متمدن وبانک بزرگ در سرزمین کوهستانی آلپ روان میشود .

مادینه های بی شعوری که سینه هایشان زیادی پر  وباسن آنها خیلی بچشم میخورد  پیرهنشان تا روی ناف بازومیدانند که چگونه زیاد بگیرند وکم بنویسند به دنبال ارباب روانند.

شب گذشته با خدا مانند هرشب گفتگو داشتم ! ندایی بمن رسید که " ای بی ثمر من ترا آفریدم مانند همه ، با دوچشم ، دو دست ودوپا ، یک دهان ویک زبان گویا وویک حنجره باز ، یک پیکر زیبا وتو نتوانستی آنطور که باید آز آنها استفاده کنی تنها به " دامن من چسپیدی "، بنا براین یکی یکی را ازتو پس میگیرم وبه کسی میدهم که بتواند آنهارا بکار گیرد من بنده ی اینگونه مانند یک درخت صنوبر نمیخواهم درجنگل از این درختهان بلند که سر فرود نمیاورند زیاد است  ، امروز صبج چشم چپم اشک میریخت وسرخ شده بود ودیگر .......هیچ . اوراست میگفت بازی را بلد نبودم ، بد بازی کردم .

                                                                   ثریا. اسپانیا. پنجشنبه 17/1

 

چهارشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۱

تکمله

ناله کردم : آفتاب .... آی آفتاب / برگل خشکیده ای دیگر متاب

تشنه لب بودیم واو مارا فریفت /درکویر زندگانی چون سراب " فروغ فرخزاد"

-----------------------------------------------------------------

احتیاجی بتو نداریم ، نمیخواهیم دیگر بمانی ، میتوانیم با خودمان تنها باشیم ، توزیادی مانده ای ، پر زیادی ، باید جای را خالی کنی .

آخ......هنوز دستهایم وپاهایم قدرت دارند ، هنوز بازوانم میتوانند ترا  وشمارا حمل کنند ، تنها قلبم ، بلی ، قلبم زنگ خطر را به صد ا درآورده شبها مرا بیدار نگاه میدارد تا گوش به شکوه هایش بدهم .

شکوه هایش کم نیستند بد موقعی تنها شد . در روزگار بد اقتصادی در روزگار سیری ناپذیری آدمها  ، اقتصاد همیشه چهره انسانی ندارد مشتی غول بی شاخ ودم آنرا دردست گرفته اند وتو با این بازوان نحیف درکاوشی ؟

امروز همه به میکربهایی که درگردابها شناورند عادت کرده اند از روشنایی روز فراریند همه چیز ساختگی وبی ریشه است  فر آورده های ساختگی وشما هستید وغرورتان .

در من چیزی کم نشده وهیچ چیز فراموشم نمیشود چیزی را هم گم نکرده ام حسابم همیشه با همه درست وصاف بوده است .

اما.....صندوق پرشده ، دیگر جای ندارد . طوفان فرا میرسد .

                          ثریا ایرانمنش "حریری" / اسپانیا/ شانزدهم ژانویه 1913

سه‌شنبه، دی ۲۶، ۱۳۹۱

بینوا

مدتها ست که دیگر اخباررا نمی بینم نه از تلویزیون ونه از رادیو به آنها توجهی ندارم تنها گاهی روی سایت های ین المللی آنهارا میخوانم ، درد کمتر است !

بینوابان موزیکال برنده جایزه های رنگا رنگ شد  ومن درفکر این هستم اگر " ویکتور هوگو" اثر فنا پذیر خودرا که آلودگیها وکثافات زندگی مردم فقر زده واربابان خدمت را به رشته تحریر درآورده میدید که به همراه ساز وآواز ودهل یک کمدی تراژدی مسخره  درآمده بطور قطع ویقین دوباره میمیرد ویا ازنوشتن پشیمان میشد .

خوب در دنیایی زندگی میکنیم که همه چیز درآن امکان دارد واتفاق میافتد بنا براین نباید بد فکر کرد همین فردا ست که پرنس آندره در " جنگ وصلح " تولستوی دایره به دست میگیرد ولرگی میرقصد وسپس صاحب جایزه میشوند کسی که نیست از آنها باز وخواست کند.

نصیب وبهره من از این دنیای بی معنی وبلبشو وسر  تا پا دروغ همان سکوت است .

زندگی ها همه درخطرقرار دارند دیگر کسی خودرا ملزم نمیبیند که به کار خطیری دست بزند دیگر کسی قدرت " گل  کشیدن وآجر بردن به بالاترین طبقه اهرام را ندارد خوشبختانه " تکنولوژی " کارهارا به بهترین شکلی انجام میدهد .

امروز همه در پناه " بیکسی " وتنهایی بسر میبرند چه بسا قبل از اینهم دیوارها سست وهرزمان ممکن بود که یک زمین لرزه همه چیز را بهم بریزد چه کسی باور داشت که پس از جنگ جهانی دوم دنیا ومردم آن باین صورت تغییر شکل وتغییر ماهیت بدهند ؟ نمیدانم شاید درآن زمان هم دنیا به همین گونه بوده وتاریخ مارا فریب داده است  چه بسا از اینهم بدتر بود امروز دوربین  هااجازه ورد به همه جارا دارند شاید دران زمان هم جهان بر  پایه یک قرار داد احمقانه وخیانت وجنایت شکل میگرفت همه چیز سست ولرزان وبی بنیاد وهیچ چیز درجای خود قرار نداشت درغیر این صورت جنگی درنمیگرفت .

امروز به کجا میتوان چنگ انداخت وچه چیزی را میتوان در مشت گرفت  آغوشها همه به روی هم بسته است همه بی شکل وسست عنصر رویهم می غلطند تنها دستهایت را کثیف میکنند واگر باین مردم وچرخش جدید آنها نزدیک شوی سنگ بسویت پرتاب کرده ویا انکه ترا درخودت میکشند ویا درلجن آنها فرو خواهی رفت .

زمانی فرا میرسد که تو ( خودت هستی)  با یک دنیای وسیعی که پشت سر گذاشته ای سر سختی میکنی میخواهی بیرون  بروی اما به درون کشیده میشوی درها همه بسته اند آنها درون خودشان مانند حشرات جان میسپارند وتو نظارگر متلاشی شدن آنها هستی ، نه همان زندگی محدود بهتر است

زندگی دو طرفه تنها یک نیاز است  تو باید بنوعی خودرا ارضا کنی ( تو دیگر بزرگ شدی بزرگتراز خودت ) امروز زمان احتیاج بتو وگذشته تو ندارد این روباهان این گرگها بد جوری بتو دندان نشان دادند اما هنوز نتوانستند گوشت ترا به دندان بکشند تنها دور تو میچرخند ترا بو میکشند حال باید آنچه را که  آموخته ای  وتجربه هایت را به دور بریزی برای کسی مهم نیست که تو "  کامل " شده ای این آپارتمان کهنه با دیوارهای کچی ارزان وگلهای پژمرده لباسهای بید خورده ( که خودت گمان میکنی بهترینها هستند ) ترا درمیان گرفته وزندانی کرده اند ازجاده اندیشه نوین دیگران به دوری وهنوز نمیدانی که "

هر احمقی بر اسب خودش سوار است وآنچه درگذشته بود ویران شده وتو باید تن باین نوآوری های احمقانه بسپاری ویا.............سکوت .

                                                                             ثریا/ اسپانیا/ 15/1