چهارشنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۱

تکمله

ناله کردم : آفتاب .... آی آفتاب / برگل خشکیده ای دیگر متاب

تشنه لب بودیم واو مارا فریفت /درکویر زندگانی چون سراب " فروغ فرخزاد"

-----------------------------------------------------------------

احتیاجی بتو نداریم ، نمیخواهیم دیگر بمانی ، میتوانیم با خودمان تنها باشیم ، توزیادی مانده ای ، پر زیادی ، باید جای را خالی کنی .

آخ......هنوز دستهایم وپاهایم قدرت دارند ، هنوز بازوانم میتوانند ترا  وشمارا حمل کنند ، تنها قلبم ، بلی ، قلبم زنگ خطر را به صد ا درآورده شبها مرا بیدار نگاه میدارد تا گوش به شکوه هایش بدهم .

شکوه هایش کم نیستند بد موقعی تنها شد . در روزگار بد اقتصادی در روزگار سیری ناپذیری آدمها  ، اقتصاد همیشه چهره انسانی ندارد مشتی غول بی شاخ ودم آنرا دردست گرفته اند وتو با این بازوان نحیف درکاوشی ؟

امروز همه به میکربهایی که درگردابها شناورند عادت کرده اند از روشنایی روز فراریند همه چیز ساختگی وبی ریشه است  فر آورده های ساختگی وشما هستید وغرورتان .

در من چیزی کم نشده وهیچ چیز فراموشم نمیشود چیزی را هم گم نکرده ام حسابم همیشه با همه درست وصاف بوده است .

اما.....صندوق پرشده ، دیگر جای ندارد . طوفان فرا میرسد .

                          ثریا ایرانمنش "حریری" / اسپانیا/ شانزدهم ژانویه 1913

هیچ نظری موجود نیست: