امروز کمتر کسی دردنیا وبخصوص در سرزمین خودمان " رودکی سمرقندی" را میشناسد سمرقند امروز از پیکر پارس جدا شده ومجسمه رودکی در تاجکیستان روی برجی ایستاده است " اگر آنرا هم به یغما نبرند" بوی جوی مولیان او درپیکر وروح همه پیچیده اما کمتر کسی گوینده این اشعاررا میشناسد.
دراین ایام همه چیز بسرعت میاید ومیرود وهمه چیز وهمه کس ! برای مصرف یکروزه !!! ساخته میشود خیلی به ندرت کسی تاریخ گذشتگان را ورق میزند وکمتر کسی کتابی دردست دارد کتاب هم کهنه واز مد رفته است !
همه رفته اند وآنهایی که مانده اند رفتنشان بهتراز ماندنشان است وبجایشان گروهی ناشناس آمده اند که بکلی با شعر وادبیات وموسیقی بیگانه اند و آنرا از سر سیری یا گرسنگی شکم شاعر میپندارند ، گروهی هم این رشته هارا بکلی از ادبیات پارسی زبان جدا کرده وآنهارا گناه میپندارند ، آنها جنگیدن را دوست دارند وخون ریزی هارا وبرایشان کشتن وریختن یک بلبل لذت بخش تراست تا شنیدن آواز او.
امروز همه چیز درهمان هول وحوالی شکم وقسمت زیر آن میچرخد وهمه جنایتها ودزدیها نیز بخا طر سیر کردن یکی وخالی کردن دیگری است! زیبایی روی وموی همه چیز را تحت الشعاع قرار داده است واگر کسی مانند من سرش دردگرفت وخواست درباره مثلا رودکی سمرقندی چیزی بنویسد ، همان سگ اصحاف کهف است که از غار قرون بیرون آمده وسکه از رواج افتاده خودرا برای مصرف عموم ارائه میدهد. گاهی فکر میکنم شاید مردان قصه اصحاف کهف هم ترجیح دادند غاررا بر سر خود ویران کنند تا مجبور نباشد خود وسکه های از دور خارج شده را بمعرض نمایش بگذارند !؟
هر چند سگهایشان امروز بر پر وپاچه همه میپیچند ومیخواهند نورسیدگان را نیز همراه خود به همان غار تاریک جهل ونادانی ببرند.
امروز همه درهمه جا فریاد واویلا مسلمانی را میزنند تا بیشتر مردم را به بردگی وبدبختی بکشانند وخود بر خر مراد سوار شوند ، امروز برای بر قراری رابطه های انسانی هیچ مجوزی صادر نمیشود تنها ثروت های باد آورده ودزدی های کلان علنی کار میکنند و تا جاییکه میتوان طناب داررا نیز از گردن قاتلی بیرون آورد وبه کمک همین ثروت قاتلی را رها ساخت درعوض بیگناهی را بجایش بر دار کشید.
دوچیر هنوز درمن عوض نشده واز بین نرفته است ، یکی دوش آبسرد صبگاهی ودیگر قلم وکاغذ نوشتن وخواند ن وبه دنبال شعر وموسیقی دویدن که باعث تمسخر وحیرت دیگران است ، تنها این دوچیز مرا زنده نگاه میدارد من برای آنهایی مینویسم که میدانند ومیخوانند نه آنهاییکه نه میدانند ونه میدانندکه نادانند.
پنهانی برای آنهایی اشک ریختم که عمر وزندگیشان را وقت سرودن اشعار زیبا ودل انگیز ونوشتارها وترجمه ها نمودند وخود در بیماری وگمنامی وبدبختی جان سپردند ودرعوض آنکه توانست ملایی را بر مسند جد خود بنشاند شاهانه میزید اگر چه دردرونش رنج فراوان باشد .
با یاد بیژن ترقی > بال من بگشا واز بندم رها کن /پایم از این رشته های بسته واکن .
متاسفانه خیلی از مردم نمیدانند چگونه رشته های عنکبوتی جهل ونادانی آهسته آهسته بر پاهای آنها بسته میشود ودردام تارهای عنکبوتی مافیای قدرت میافتندوکم کم روح وهویت شخصی آنها از ین رفته ودچار سر درگمی میشوند .
خود کرده را تدبیر نیست .
بیاد شاعران متفکر نه مداحان ، ثریا/ اسپانیا/ 7/12/12