دوشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۱

تولدتو

درست شبی مانند امشب ، ساعت دوازده شب ، تو به دنیا آمدی ، چهل وپنج سا ل پیش  ، همه درانتظار یک پسر بودند وبقول خودشان از شکل وشمایل من اینطور بنظر میرسید که پسری درراه دارم ، اما تو بمن گفته بودی که درراه هستی وهمیشه هم همراه منی ، من نفس ترا واحساسات ترا درهمان زمان که دردرونم ایجاد شده بود درک کردم.

آن لباس زیبایی را که بر قامت من دوخته بودند وبرازنده من بود پدرت از هم درید وبجایش یک پارچه ضخیم وزشت وبد قواره برتنم پوشاند که برآن وصله هایی از ننگ وتهمت وافترا  وتنک چشمی وحسادت دوخته شده بود .

او به هیچوجه پایبند مسایل خانوادگی نبود واین نوع زندگی هیچگاه باو آرامش وآسایش نبخشید هرچه در آن زمان بود همه درد وغم واشک دیده ونیروی اندیشه خودم که مدام درفکر ایجاد یک تحول بزرگ بودم.

بر خلاف تصور همه تو دختر زیبا با دو چشم درشت مانند آهوی دشت به دنیا آمدی ، آه حسرت باری ازگلوی همه اطرافیان بلند شد ومرا تنها روی تخت بیمارستان رها کردند.

امروز من بتو افتخار میکنم که همانند یک مرد زندگی ومشگلات آنرا روی شانه های کوچک وظریفت حمل میکنی وهمراه وهمراز وهمدرد منی ، دخترم تو برخلاف همجنسانت که هیچ غذا ونوشابه ولباسی آنهارا راضی و خوشنود نمیکند وهمیشه از هم گسیخته وناراضیند ، از تمام زندگیت راضی ورضا به داه هستی میباشی آن نا بخردیهای وآن ر ویاها که دیگران را تا به آسمان فرستاده وسپس به زمین میکوباند ، درضمیر تو دیده نمیشود وهمه چیز فلب والای ترا خشنود میسازد بی آنکه به سایر موهبتها بیاندیشی ویا حسرت آنهارا داشته باشی . ، امروز حتی دشمنان من ترا تحسین میکنند . سپاسگذارم دخترم .

تولدت مبارک .

ثریا/ اسپانیا/ آذرماه یکهزارو سیصد ونود ویک / دسامبر 2012

هیچ نظری موجود نیست: