امروز مانند یک شاخه نازک که به ناگهان از زیر یخ های سرد زمستانی وزیر سنگها میروید ، سر بلند کرده ام ، تنها بهانه زندگیم همین نوشتنهاست که باید آنهارا هم دریک قالب ویک چهار چوب تحریر کنم که مبادا به تریش قبای کسی بربخورد ویا زندیقی وکافری شوم وتا ابد به عذاب الهی که به دست بندگان قادر مطلق اجرا میشود ، گرفتار گردم.
نمیدانم رشد این گیاه ناچیز تا چه حد واندازه طول میکشد تنها میدانم آن ساقه ای که در زمستان یخ بسته در دل صخره ها میروید برای دلخوش کردن طبیعت است ، ومن برای دلخوشی خودم .
پرندگان نیز گاهی روی شاخ وبرگ درختان آخرین آواز خودرا سر میدهند گاهی در فصلهای خوب ودلپذیر وزمانی نیمه شب که حق حق میکنند .
امروز باین نتیجه رسیدم که خدا وند یگانه ومهربان دیگر قادر به تسلیم فرزندان ناخلف خود نیست ، او در زمان خلقت این بشر دوپا آخرین جرعه جام را که نامش آرامش وآسایش وراحتی بود به گلوی ما فرو نریخت آنهم برای آنکه اورا فراموش نکنیم ودر هر زمانی به ستایش ونهایت التماس برخیزیم امروز میدانم که از دست او هم کاری برای ما ساخته نیست باید به دنبال خدایان زمینی رفت وآنهارا جستجو کرد .
ما به دنیا میاییم وسپس زندگی میکنیم ووراه مرگ را ادامه میدهیم درطول این راه کوتاه بجای عشق ورزیدن ودوست داشتن خون یکدیگررا با جام سر میکشیم وهمچنان از راز طبیعت بیخبریم ، خدایان زمینی میدانند که نه بهشتی وجود دارد ونه جهنمی وهرچه هست درهمین راه کوتاهی است که ما میپیماییم .
خدایان زمینی ، از بدو خلقت صاحب وارباب ما بوده اند از زمان غار نشینی وپیدایش آتش تا امروز که به آخرین نقطه ورمز زمان رسیدیم ، آنها ارباب ما بندگان بودند ، آنهاییکه از فرصتهای ناگهانی استفاده کرده ودانستند کجا باید چه بگویند وچگونه سکوت کنند ، کجارا میشود غارت کرد وچه زمانی باید بیدادگری کرد وانسانی دیگری را کشت برای منافع ، خدایان زمینی نه احساسی دارند ونه درک شعور انسانی آنها مخلوقاتی هستند که تنها روی دوپا راه میروند وفرمان میرانند خدایان زمینی را همه جا ودرهمه گوشه وکنارها میتوان دید وبا آنها برخورد کرد تنها باید اوامر آنهارا اطاعت کرد اگر چه به ضرر جسم وجان وخرید وفروش روح ما باشد.
آنها در لباس ساستمدارن کهنه کار که مانند عروسکهای درخت کریسمس بالا وپایین میروند ، صاحبان معادن ، بانکداران، واربان زمین دار وسر دم داران ایمان ودست آخر نوچه های دست پروده شان که بازار قاچاق اسلحه ومواد مخدر وخانه های عیش وقمارخانه ها را اداره میکنند ودرهمین حا ل دربین راه برایت لالایی میخوانند ودستی درکار هنر دارند !!! ویا در لباس عشق ودوستی وخود بر بالای صخره های سنگی ودژ های محکم نشسته وبه بیداگری مشغوند .
نه ! گمان نکنم عمر زندگی این گیاه واین ساقه نازک چندان طول بکشد ، او قادر نیست دست حریف را بخواند.
ثریا / " از دفتر یادداشتهای روزانه 2000 "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر