یک فیلسوف آلمانی عقیده داشت که : زندگی تنها دو نیمه است ، نیم اول بامید آینده ونیم دیگر تاسف بر گذشته وآنچه از دست دادیم .
در زمانه ما ، معنی همه چیز دگر گون است ، همیشه درحال ترس ، یا نومیدی ویا امیداوار بودن ، تمام اوقات یاد خاطرات گذشته وسپس نالیدن ، پشیمانی ، همیشه یک هوس تازه داشتن وهرگز از زندگی راضی نبودن مرتب در پی لذات دروغین وآه کشیدن وهیچگاه به دنبال حقیقت نرفتن ، حقیقتی که دردل هرکسی نهفته است . خودرا به بیخبری وبی خردی زدن تنها درساعات غم ورنج وغم بیاد کسی افتاد ن ، ماهیت زندگی برباد رفته و این است معنای وجود انسان .
چرا اینهمه تنها ماندم ؟ برای آنکه هیچگاه به دنبال شهرت وپول نرفتم این یک افتخارو حقیقت زندگی من است نه شهرت دروغین را خواستم ونه پولهای باد آورده را وهیچگاه سر تسلیم درمقابل کسی یا چیزی جز بر آستانه عشق فرود نیاوردم.
درتمام عمرم عشق ، عشق حقیقی مرا از خود دورساخت وعطش آن دردلم زنده ماند ، امروز تنها جز سایه ی از همه آنها که دوست میداشتم ودوست میدارم بیش بجای نمانده است.
امروز دیگر از هیچ کس وهیچ چیز باک ندارم نه از سردی وجود دیگران ونه از گرمی آتش سوزان ونه از تاریکی شب ونه از مرگ .
آنچه مرا به هراس میاندازد روشنایی روز وغوغای بیهوده زندگی است.
تنها به هنگام شب جرئت خودرا باز میابم ودریای پهناور زندگی را به مبارزه میطلبم .
امروز اگر اثری قابل ماندن از خود بیادگار بگذارم این اثر زاده همان تاریکی شب است ووای به وقتی که شب نیز دست از حمایت من بردارد ومرا باخودم تنها بگذارد، آنگاه دیگر زنده نیستم.
ثریا/ اسپانیا/ سه شنبه 20 نوامبر " از دفتر یادداشتها "