زهد وسجاده وسجده و ورد سحری
من وپیمانه ومیخانه وپیمانه گری
تازدم لاف هنر خواجه به هیچم نخرید
بی هنر شو که هنرهاست دراین بی هنری
سرو، آزاد از آن شد که ثمر هیچ نداشت
بی ثمر شو که ثمرهاست در این بی ثمری
تازه از صبحانه خوردن برگشته بود ساعت میرفت تا به یازده ونیم نزدیک شود روی پاهایم دیگر بند نبودم کمر دردو پادرد و یک صف طولانی ، با یکدنیا منت پشت میله ها ایستاد عینکش را جابجا کرد چند کاغذ بیهوده را زیر روومعلوم بود که به دنبال هیچ میگردد. سپس بی آنکه بمن نگاهی بکند پرسید چه میخواهی ؟
گفتم ! هیچ ، از ساعت هشت ونیم اینجا ایستاده ام تا بتو بگویم که کشورتان بدترازینها خواهد شد کشورتان چند تکه خواهد شد، میدانی چرا ما بمب اتم داریم ؟ برای آنکه همه سر ساعت هشت باید پشت میز ها ویا سر کار خود باشیم مردم سر زمین من همه سخت کوش وزحمت کشند آنها هنر هارا از روی هوا میقابند زنان ما درگوشه خانه وکنج مطبح هم درحال شکل دادن به زند گی وخلق هنری میباشند ، زنان شما درپشت میز ها ومیکروفونها صورتهایشان از فرط تزربق سیلیکون بشکل میمونهای باغ وحش درآمده بیسواد بی شعور بی آنکه به دنبال نو آوری ها بروند همان دانشگاه ومدرک برایشان کافی است ،هنوز نتوانسته اید یک زبان دیگری را فرا بگیرید .
با پیشرفت تکنولوژی هنوز روی میز های شما کاغذ بازی است کاغذی را از آن میز به آن میز ببر سپس هفته ها بانتظار امضا بنشین دزدیهای شما علنی شده هر روز هزینه زندگی را بالاتر میبرید تا مثلا یک باغ وحش کنار باغچه داشته باشید ،
ما صبحانه را درخانه هایمان میخوریم وبسرعت برق سر کارمان حاضریم شما تنها دراین گوشه آفتاب میفروشید وویرجین ، یک هفته این شهر تعطیل است ، هفته دیگر شهر دیگری ومحله دیگری وهرروز هم بهانه ی دارید برا ی حمل ویرجین روی شانه هایتان.
سپس قرضها وبدهکاریهای شمارا ما مردم بدبخت باید بپردازیم که نیمی از حقوقمان نیز سگ خور میشود ویا همه آن شما کشور های اطراف مدیترانه همه عمرتان با تن پروری وتنبلی ومفتخوری ودزدی عادت کرده اید قبلا دردریاها کشتی هارا میزدید حال درخشکی ،مینشینید تا دیگران دهان وشکم شمارا سیر کنند به راحتی آدم میکشید ، به راحتی کارهای خلاف را انجام میدهید هیچ خلاقیتی ولیاقتی درشماها دیده نمیشود شکمهایتان از فشار پرخوری نان والکل دارد میترکد ، تنها باد دردماغاتان میاندازید که هاها ما وارد کمون اروپا شدیم درحالیکه هزار سال از تمدن اروپا عقب ترید.
من ساعتها اینجا ایستاده ام تا حقوقم را بگیرم اما نمیخواهم تنها دلم را خالی میکنم ، وتفی روی زمین پاک وآب ژاول خورده زمین موزاییکی انداختم واز در بیرون رفتم. حقوق بی حقوق ، میخواهم بروم میخواهم بجایی بروم تا تلاش باشد ، زندگی باشد حرکت باشد اینهمه تن پروی وتن آسایی وبیکاری وبیهودگی حالم را بهم میزند ، اینهمه فر یادها وسر وصداها بمن حال تهوع میدهد این ملت هیچگاه نمیتواند سکوت کند همیشه باید فریاد بکشد ، آری میخواهم فرار کنم مهم نیست بکجا اما خواهم رفت .
سی سال تحمل آنهمه رنج کافی است ، اگر مرتکب گناه ویا عمل خلافی هم شده بودم باید دوران محکومیت من سر آمده باشد ، من فرار خواهم کرد ، بکجا نمیدانم ، اما خواهم رفت تا قبل از آنکه سروکارم به بیمارستاهای روانی بکشد.
ثریا/پنجشنبه