چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۹۱

سام

روز گذشته توانستم عکس زیبای ترا ببینم واشعاری که پدر داغدارت دررثای تو سروده بشنوم .

سالهاست که از تو وخانواده ات بیخبرم به هنگام پریدن تو بسوی آسمان هفته ها گریستم بی آنکه کسی بداند ، هنوز بیاد آن دستهاتی کوچکت هستم که "

میگفتی ( خوب شیرینی  خوردم ) آن صورت شیرین وآن موهای طلایی که هرکدام مانند یک زنگی از طلا دور صورت زیبای ترا احاطه کرده بود.

دیروز دوباره گریستم ، تو پنجساله بودی که  ترا دیدم وآنروز که بال پرواز تو بسوی آسمانها گشوده شد شاید چهارده سال داشتی ؛

ای صبح نورسیده هنوز ندمیده غر وب کردی وگره بر زلف آفتاب زدی وشام سیه را برای همهگان آوردی .

روز گذشته ساعتها به چهره بیگناه ومعصوم تو که بیشتر معصومیت چهره مادر زیبایت درآن موج میزد نگریستم وبه آواز حزینی گوش دادم که از گلوی نوجوانی بلند میشد وفریاد پدرت را که میپر سید جان جانانم کو ؟ برگ تاکستانم کجاست؟

او دست به دامن " رحیم " وتقدیر میزد .

نمیخواهم وارد جزییات داستان شور انگیز عشق پدر ومادرت شوم که لیلی ومجنون زمانه بودند وتو وبرادرت سالار ثمره و میوه این عشق بودید من شاهد وگواه آن شیفتگیها وشوریدگیها بودم بنا براین پدرت حق دارد که فریاد بردارد وگل جانش را بخواهد.

شبی تاریک که میرفت نوید خورشید را بما بدهد نسیم ترا از چنگ همه ربودودرگوش دختران جوان گفت

آن تک ستاره مانده به پهنای آسمان وحال اشکی شده ازچشم همگان فرو میریزد .

سالها نگاهم فریب میاندوخت وسخن هارا درغلاف دل پنهان میکرد سالها از تو ودیگران خبری نبود ومن بر صلیب تنهایی خویش دلبسته وتماشاگر خیانتها بودم

سفر درازت درازتر باد  ، به که بر این پهنه پر فریب ننشتی واین جهان هرزه را بچشم ندیدی.

تو یادگار درخت کهن ویادگار خشم های فرو خورده ای ، هیچگاه  از یاد من بیرون نخواهی شد.

یادت همیشه گرامی وصبر زیادی برای خانواده ات بخصوص حسین وفیروزه دارم.

با دلی دردمند . ثریا/ ساکن اسپانیا / چهارشنبه سپتامبر 2012

هیچ نظری موجود نیست: