چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۰

درویشانه!!!

و.... چنین مینوسداین ندیم قدیم که روزی نشست وبادل گفت :جان کجاست ؟ وعاقبت کار با جان به کجا میکدشد؟ 

دل گفت : جان وما یکی هستیم وعاقبت کار فنا ست !

گفتم : به که گویم که کجا جویم که بخویش وفدار  باشد ؟

دل جواب داد : از خود بیرون شو وبه دیگری دل ببند وباو وفا کن وعهد خود نگاه دار>

ومن به کسی دلبستم که دل نداشت وجان نداشت یک مسجمه بی روح ویک رویا بود

در آسمان به دنبال خالق خویش گشتم اورا ندیدم فریاد برداشتم که شعله این چر اغ را خاموش کردی مرا بجایی ببر که ترا بیابم >

او مرا بادرویشان درانداخت وتلخ ترین دردها را ازایشان بجان بردم

آنگاه فهمیدم که وفا وفنا وبقا  ودوستی تنها درجیب یک( رند )است که مشتی گوسپند را به دور خود جمع کرده تا با دف ودایره برایش بع بع کنند ؟! .

برگشتم بسرای خویش بی فریاد بی آنکه دیگر به دنبال کسی بگردم.

ثریا / اسپانیا / از یادداشتهای 1988

 

فرار وآزادی / بقیه

با خود گفتم ، داری فرار میکنی ؟ از رویاهایت از آنچه که نیمه باور تو ونیم دیگر قابل درک وشعورت نبود درهیچ یک ازدعایهای شما آنچه  را که یک انسان سرگردان میخواهد ، مطرح نیست  هیچکدام از آنها ترجمان شکنجه های روحی وجسمی یک انسان نخواهد بود فریاد  وانعکاس درد ها درهوای پر دود شما گم میشود اضطرابها امیدها ویا س های میلیونها بشر که پی درپی درفکر این است که چه باید بکند  ؟ بی جواب میماند .

مشتی آدم لاابالی که خودرا در پارچه  فلسفه یک مکتب بی محتوی پیچیده وحاضر هم نیستند جای گرم خودرا ترک کنند وبه سرمای درون انسانها رخنه نمایند صداهارا خفه کرده اند وعلم وپیشرفت درنظرشان مضحک جلوه میکند آنها تنها به مغزهای خشک وتوخالی خود متکی بوده وهستند حال امروز این ( عالم ) بزرگ  میخواهد خودرا نجات دهد وتنها راه نجات را درفرار ورفتن به یک قصر کهنه بر فراز کوه میداند ولابد باز هم خواهد گفت که : به ریاضت نشسته ام حال امروز هر دو میخواستیم خودرا رها سازیم او درخودش گم شده بود اما من تازه خودرا پیدا کرده بودم. نه ! جادوی آنها دیگر درمن بی اثر بود.

گاهی انسان آنچنان ناتوان میشود که افکارش را نیز گم میکند وبه دست هوی میدهد چرا باید آنقدر عاقل نباشیم که خودرا به دست مشتی آدم گستاخ بدهیم که تصور میکنند تنها آنها ازحقیقت کامل باخبرند وبه همین جهت گلوی بقیه را میفشارند وآنهارا از گفتن حقایق باز میدارند .

درست مانند این است که من یک گل زیبارا روی درخت ببینم / شخص دیگر برگهای سر سبزو خرم آنرا / سومی تنه درخت را/ دیگری ریشه هارا / وهریک بگوییم درخت همین  است که من دیده وعقیده ام را به زور بر آنها تحمیل کنم.

بقیه د ارد

 

سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۰

فرار ...من وعالیجناب / بقیه

بعضی از روزها به ریاضت مینشستم به اطاق کوچکی میرفتم وهفته ها در آنجا میماندم سپس نگاهی به تختخواب محقر حود میانداختم وباخودم میگفتم : آیا روزی این تابوت من خواهد شد ؟ سپس بسرعت اطاق را ترک میکردم چون آن بستر بدون هیچ همخوابه ی بیشتر به یک تابوت شبیه بود تا یک بستر!!! .

گاهی فریاد میکشیدم  ، پروردگارا، دلم را بانور ایمان روشن ساز ، اما تردیدها روپوش کلفتی بودند که روز همه پندارهای مرا میپوشانید خدایا مرا یاری کن ، اما بیفایده بود .

من با و وحرفهایش گوش میدادم وبرایش متاسف بودم درعین حال از خودم میپرسیدم  ، دارد مرا هم فریب میدهد ؟ او خودش را هم فریب داده مردم را فریفته او آسایش وراحتی وتجمل را بر همه چیز ترجیح میدهد.

دلم میخواست که بر سرش فریاد میکشیدم ومیگفتم :

تو بفرمان تعالیم اجدادی وکودکی به ا عتقادات بی اساس خود دل سپردی بی آنکه بدانی مذهب برای تکامل بخشیدن وبهتر ساختن بشر بوجود آمده است نه برای انتخاب وبالارفتن اشخاصی مانند تو ، شماها عملا مردم را بصورت حیوانات پستی درآورده اید بجای آنکه درمردم روشن بینی ایجاد کنید اغلب آنهارا درتیرگی نگاهداشته اید تا خود بتوانید بر مرکب مراد سوار شوید ، بجای آنکه به وسعت فگر واندیشه آنها کمک کنید موجب تنگ نظری وکوته فکری آنها شده اید شاید با کمک مذهب میشد انسانهای بهتری ونجیبانه تری ساخت اما بانام دین هزاران بلکه میلبونها از افراد بشر را به دست نابودی سپرده اید وحال اینجا نشسته ای ودر فکر این هستی که چگونه فرار گنی ؟

ساکت بودم وباو گوش میدادم ، او گفت امروز ترا بجایی میبرم که اجدام درآنجا زاده وسپس مدفون شده اند وراهش را کج کرد بسوی شهری در بالاترین  ودرمرتفع ترین ارتفاع  ، من دیگر آن نبودم که او میخواست از او وازکارهایش واز زندگیش واز بازیچه دست آنها بودن بیزار ومتنفر شده بودم وآرزوی برگشت بخانه ام را داشتم. این موجودات حقیر وبی مصرف انسانهارا با امیدهای واهی فریب میدهند وانسانهای مانند کودکان خردسالی که بامید شیرینی ساکت وآرام نشسته وچشم انتظارند آنهارا با یک بهشت خیالی وافسانه های سرگرم کننده از حس انسانی خود خارج کرده وبرده میسازند پیروان مذاهب هرکدام چیزی میگویند وبافتهای فکری خودرا دارند یکی دیگری را کافر وذندیق مینامدودر باره چیزهایی حرف میزنند که نه دیده میشود ونه میشود آنهارا ثابت کرد.خیر من میلی به بهشت آقایان ندارم ومیلی هم به بازگشت باین دنیا ندارم ......بثیه دارد

دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۰

من وعالیجناب....بقیه

سالها طول کشید تا توانستم آن زخم عمیق را از روی دلم بردارم وجایش را ترمیم کنم ، مرتب دعا میخواندم شب وروزم با دعا میگذشت اول یک کشیش ساده بودم وسپس به درجات بالاتر رفتم تا امروز که مرا دراین لباس میبینی ، دیگر از آن عشق سوزان خبری نیست امروز یک سگ دست آموزم وغرق تجمل بیشتر برادران دینی من در صومعه کم وبیش ایمان داشتند ، گاهی فریاد میکشیدم که : خداوندا ! چرا نور ایمان را درقلب من روشن نمیکنی ؟ همه آنها با شهوت وسوسه مبارزه کردند آنهاییکه ایمان داشتند اما من در طول سال  ساعات ودقایقی پیش میامد که از ایمان خالی میشدم وباز دچار دلبستگی های دنیا وبهره برداری از زیبایی آن میشدم ، اگر اینها گناه است پس چرا بوجود آمدند؟ وچرا باید از آنها چشم پوشید ؟ نه ! من ابدا اهل چنان ریاضتی نبودم مرادم اینرا بخوبی درک کرده بود او مرا بهتر از خودم میشناخت ویشدت مرا دوست داشت .

گاهی از خودم متنفر میشدم ورو به دعا خواندن میکردم سپس خودرا در رادای اظلسی ومخملی با زنجیر ها ومدالها مجسم میکردم وآنگاه باخود میگفتم :

نه ! این یک فریب است یک نیرنگ است  من دارم دیگران را فریب میدهم من نفس خودرا دردرونم دارم حال با این جلال و جبروت وابهت چگونه میتوانم یک فرد مومن باشم  آنهم با این ردای خنده دار ........  بقیه دارد

نادر به سیمین رسید !!!

جدایی  نادر وسیمین همه جایزه های دنیارا درو کرد درواقع نوعی آشتی پذیری وظاهرا امروز همه انسانها به تکامل رسیدند ودانستندکه شعور بالا یعنیی چه ؟!

اما متاسففانه هنوز سر زمینهایی وجود دارند که زیر فشار وستمگری کشورهای قدرتمندقرار گرفته اند وتنها میتوان با یک یا چند اساب بازی آنهارا سرگرم نمود .

سر زمین ما دورانهای درخشانی داشته  وهر چه بوده ازو ضع  نا بسامان امروز بهتر بئده است .

چیزهای زیادی هستند که باید اول آنهارافرا گرفت ( ما صاحب یک فرهنگ پربار وغنی هستیم  ) اماانسانیت نداریم ودرخیلی از چیزها ناکام هستیم .

قبل از هر چیز اول باید خودرا پیدا کنیم وخودرا بشناسیم واین ترانه را فراموش نکنیم که :

فرد برای خانواده و خانوداه برای جامعه وجامعه برای کشور باید فداکاری کند.

چرا رهبران واربابان حکومت میل دارن نقش اساطیری گذشته گان را بازی  کنند وکشوررا رو به عقب ببرند ؟ تیغ دردست زنگی وهر روز گامی به عقب میرویم  گاهی فکر میکنم که زندگی وتمدن بعضی از حیوانات از ما بهتر است آنها با تعاون وهمکاری وفداکاری جامعه خودرا میسازند وبرای یکدیگر زندگی میکنند برای عموم نه زندگی خصوصی .

بهر روی امبارک باشد این مجسمه فلزی سیاسی عبادی !!!!

 

یکشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۰

یادداشهای روز یکشنبه

یاران موافق همه از دست شدن /در پای اجل یکان یکان پست شدند

بودیم بیک شراب درمجلس عمر / یکدوره زما پیشترک مست شدند

» خیام نیشابوری «

زندگی انفرادی برای خود فوایدی هم دارد چرا که مقداری فرصت وآسایش درعین بی علاقه گی درانسان بودجود میاورد ، ناملایمات وبدیهایی هم دارد .

درانفرادی من یک کتابخانه کوچک وجود دارد که گاهی با مراجعه به آنها درباره موضوعی مینویسم وشعری هم ضمیمه میکنم تا نه خط ونه ادبیات ونه زبان مادریم فراموشم شود.

اینجا کمتر کتابی به دست من میرسد باید به صفحه الکترونیکی مراجعه کنم که ازخواندن روی یک صفحه لبریزاز تشعشعات بی اندازه بیزارم بوی کاغذ ، بوی کتاب ، روح نویسنده وروح مترجم دنیای دیگری است وحال وهوای دیگری دارد. من مانند بسیاری از هموطنانم دوره های سختی را گذراندم با اینهمه هیچگاه دست  از عادت دیرین خود برنداشتم کتابهای زیادی خواندم وامروز اگر میتوانم بنویسم کمک همان خواندهاست ، مترجمین بزرگی که دیگر امروز میان ما نیستند نویسندگان نامی وروشنگری که دیگر نظیر آنها به دنیا نخواهد آمد امروز هرچه هست سیاست بافی وجنگ زرگری بین احزاب ودولتها ودر بوستان پر گل وریحان ما بسته شد وبجایش چاه متعفن سیاست ودین دهان باز کرد.

بهر روی در طی فعالیتهای روزانه میگذارم تخیلات درونیم وحالتهای گوناگونی درمن رشدیابند اول قلم به دست میگرم ودفترچه را سیاه میکنم وسپس آنهارا به روی همان صفحه الکترونیکی میفرستم .

چیزهایی دردرونم هست که بیرون کشیدن آنها سخت ودشوار میباشد ومیگذارم دست نخورده باقی بمانند.

در طی نوشته ها گاهی عقیده ونطرم خودرا نیز ابراز میدارم آنهم بشکلی تند وتجاوز آمیز من آن عقاید را داشته ودارم وهیچ

چیز درمن تغییر نخواهد کرد بجز آنکه رشد فکریم بیشتر شود تا روزیکه چشمانم اجازه دهند ومغزم از کار نیفتد به نوشتن ادامه میدهم شاید روزی کسی آنهارا یافت روزی که دیگر من نیستم .

من حتی برای روز تولد فرزندان ونوه هایم کمتر هدایای مادی میفرستم هدایایی از اینجا برایشان تهیه میکنم که تنها از نوع احساس وفکر وروح من سر چشمه میگیرد بدانگونه که فرشتگان آنهارا به ارمغان میاورند  با آنکه آنها چندان با زبان ادبی من آشنا نیستند آنهارا دریافت میدارند وجوابم را با سپاس میفرستند.

ثریا  ایرانمنش ( حریری ) اسپانیا / مالاگا / فوریه 2012