من از این زندگی در عذابم ، فریادهایم درخودم فرو مینشینند ،
حالا میدانم چه باید بکنم وچگونه رفتار نمایم بعد از این تن وروحم را
چراگاه مردمان نمک نشناس وفاسد نخواهم کرد از این ببعد آرام
وراحت درگوشه ای زندگی خواهم نمود درگوشه ای دورازاین
مردمان دروغگو وریا کار دیوار قلعه امرا به روی همه خواهم
بست میدانم از پشت مرا قطه قطه خواهند کرد اما برایم مهم نیست
من به خدا وابدیت معتقدم وهرچقدر بیشتر دراین دنیا واز مردم آن
رنج میبرم اعتقادم بیشتر میشود این زندگی موقتی را بانفرتی بیحساب
ترک خواهم کرد سرنوشت خود به کمک ما میاید ومارا از زندگی -
دلزده وسیر خواهد کرد با آنهمه درد وغمی که مر ا از پای افکنده
حساب روزها وشب هارا ندارم بمن میگویند انسانی زرنگ ولایقی
هستم اگر اینطور بود چرا این افکار تیره بمغزم هجوم آورده اند ؟
دوست من اگر میتوانی کاری بکن که همه گذشته هار ا به دست
فراموشی بسپارم همه وقایع دوررا وآنچه را که برمن گذشه است
روزی بمن گفتی ترا نباید با مقیاس های عادی ومعمولی زنان دیگر
قضاوت کرد ، تو کار بزرگی انجام دادی زندگی بار سنگینی را بتو
تحمیل کرد وترا مانند مردان بار آورد وتو مانند یک مرد خسته شدی
اما هرگز از زیر بار افکار خوب وزیبا وکارهای بزرگ شانه خالی
نکردی تو فقط برای عشق وتولید مثل که قانون رایج یک انسان است
به نیا آمده ای ، آخ عزیزم اینها همه تعارفات شیرینی بودند که تو نثار
من کردی اما امروز حال یک مرغی را دارم که زنده زنده پرهایم را
از پیکرم جدا کرده اند بقدری حساس شده ام که پرواز یک پروانه
به عصبانیتم میکشاند ، خوشبختانه امروز حافظه ام مرا یاری میدهد
که همه را فراموش کنم آن اشخاص دروغگو آن مردمان سطحی و
ریا کار که مانند آب خوردن دروغ بهم میبافند طبع من ناپایدار نیست
اما هیچگاه در زندگیم مزه خوشبختی را نچشیدم نه یک عشق منزه
وپاک سر راهم قرار گرفت ونه یک کانون گرم خانوداگی امروز
روزهایم را با سرودن چند خط ونوشتن مهملاتی میگذرانم ومیخواهم
در میان این کلمات بیجان روحی پیدا کنم چیزی که مرا خوشحال کند
ازدواج من با مردی که در ظلمت وتاریکی فرو رفته بود ومردمی که
گرد اورا گرفته بودند مانند کرکسان گرسنه حال همان ذره عشقی را
هم که داشتم تیره وتار شده خوب حال باید طرفدارهمان گفته انجیل
باشم که میگوید : باید دست آخر بفکر خود بود .
ثریا/ اسپانیا / برگی از یادداشتهای روزانه 84