سه‌شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۹۰

عزا داری ها !

مولانا میگوید :

صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق /نیست فردا گفتن از شرط طریق

گذشته در تصور ما صحرای تاریکی است که هیچ پرتونوری برای

تشخیص آن نداریم ، برای یک انسان عامی ، گذشته میخی است قبل از

تولد ویا قبل از تولد پدر ویا اجدادش میباشد بیشتر از آن درخاطراتش

تاریکی موج میزند وقدرت درک وتصور گذشته های خیلی دوررا ندارد

حال امروز درمیان اینهمه هیاهو وجنجال بانتظار ( آدم) موعودی !

نشسته ایم که بسوی زمین آید حال یا ازآسمان ویا از درون چاه -

هزاره تاریخ عدل ودادی را که خود ما به دست خود آنرا تبدیل به

جهنم بی عدالتی کردیم ، شعور جوامع را گرفتیم وبجایش افسانه گفتیم

از نو عدل ودادرا بر پاکند ، آنهم با ریختن خون وکشتن وسوختن !

ما خیام را داشتیم آنهم زمانیکه درقرون وسطی در اروپای متمدن !

شک وتردید درپسر خدا بودن عیسی مسیح گناه بزرگی محسوب میشد

وجرمش سوختن درمیان شعله های آتش بود درهمان زمان خیام سرود:

ابریق می مرا شکستی ، ربی / برمن درعیش ببستی ربی

برخاک بریختی می ناب مرا / خاکم به دها ن مگر تو مستی ربی

وحافظ را داشتیم که از ریاکاری حکمرانان وپارسایان ظاهر ساز

میگفت :

درمیخانه ببستند خدایا مبپسند / که درخانه تزویر وریا بگشایند

در آن زمان حتی تیمور لنگ خونخوار وبی رحمترین حاکم زمان

هنگامیکه شیرااز را گرفت حافظ را نکشت ، تحریم نکرد بلکه با

او به بحث وجدل نشست واورا آزاد گذاشت.

امروز در دنیا کسانی کوس دینداری میزنند وسنگ تبلیغات دین را

به سینه دارند میبینم که خود کمتر ایمان دارند آنها تنها به حکومت

میاندیشند بیماری ، ویرانی ، بی خانمانی ،بدیختی گروهی برایشان

یکسان است همان کاری را که سلطان محمود کرد بی هیچ بهانه عقلی

امروز دین ودینداری هم وارد بازار سیاست وتبلیغات مدشده است

دیگر بهتراست خاموش بمانیم.

او گفت خدارا به چشم دیده ای ؟ گفتم نه ! گفت پس چرا باو ایمان داری؟

گفتم خدارا درتمام ذرات موجود روی زمین میبینم حتی در راه رفتن

یک مورچه اما انسانهایی را که شما سمبل قرارداده وآنهارا مانند بت

میپرستید ندیده ام  ونمی شناسم واعتقادی هم ندارم وهمین.

امیان من درسینه من ، درمکان مخفی ذرات پیکرم پنهان است لزومی

ندارد وارد بازار شوم .

ثریا/ اسپانیا/ سه شنبه

 

دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۰

منزل بیگانه

شب چو دربستم ومست از می نابش کردم

ماه اگر حلقه به درکوفت جوابش کردم

دیدی آن ترک خطا دشمن بود مرا

گرچه عمری بخطا دوست خطابش کردم

-------------- ؟

باد سردی میوزد ، درکنار تنهایی خود

تنها نشسته ام

باد سردی میوزد واز میان روح اطاق میگذرد

بوی بدی بمشامم میخورد

بوی بد ریا

کجا نشسته ام؟ به کجا میروم

به شهر دیگری ونشستن درمیان لحظه های دیگر

خیره شدن به پنجره هایی که همه رو به تنهایی

باز میشوند

سفر ، سفر مرا بکجابرد ، به شهری دیگر

دخترم گفت : به زودی بخانه برمیگردی

باو جواب دادم ، خانه ای ندارم

به شهر شما میایم

به شهری که غروبهایش مرا به کودکی ام میبرد

وآن سوی دریا

روی پله های سنگی مینشینم

وبه رنگ خاکستری دریا مینگرم رنگ سرد ،

رنگ بی احساس

رنگ آسمان کبود ، رنگ لباسهای دیروزم

اینجا ، آنجا ، همه جا

هیچ پیوندی با برگی ندارم

ریشه هایم سوخته وبا من نیستند

من درهوای خودم نفس میکشم

وبه آن سوی زمان میاندیشم

به لالایی مادرم که شبها بگوشم میخواند

عزیز دردونه من / یکی یک دونه من

درها همه به روی سرما باز میشوند

ومن صدای شکستن یخ های تازه را میشنوم

وصدای شکستن استخوانهایم را.

--------------------------  ثریا/ اسپانیا/ دوشنبه

 

شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۰

تولد تو

نه! نمیدانی ، انسان بودن وماندن دراین دنیا ، چه دشوار است ،

چه رنجی میکشد آنکس که انسان و از احساس سرشار  است

----------------------------------------------------------دختر دلبندم

هر چه فکر کردم برای روز تولد تو چه هدیه ای تهیه کنم که شایسته

تو باشد نتوانستم ،

تنها میتوانم سپاس خود را به توو خواهرت به پاس همه مهربانیهایتان

تقدیم نمایم ، دوخدای کوچک ساخته شده از بلور اصل ومرمر که

پایه های تخت مرا گرفته ومرا به عرش الهی رسانده اید ، دوپایه

دیگر آن روی شانه دوخدای دیگر است دو خدای خوب ومهربان

در زمانیکه دنیا میرود تا مرز نابودی ، ومعیارانسانیت تنها در فساد

دزدی وفاحشگی واعتیاد است شما به اصل خود تکیه کردید بی آنکه

به نام وفامیل پدرتان ویا ثروت او احتیاجی داشته باشد چهار نعل

مانند چهار اسب جوان اصیل تاختید وزندگی را بردید به هیچ بند

وافساری تن درندادید ورام وسرکش جان وجهان را به خود اختصاص دادید ،

رام به هنگام دوستی ، مهربانی وزیبایی وسرکشی به هنگام فساد

وگناه .

امروز دیگر به هیچ تاج اضافی احتیاج ندارم هر تاجی برایم یک

شئی بی ارزش ویک تکه اضافی است .

دخترم بدینوسیله زاد روز ترا تبریک میگویم ، بوسیله کلام سپاس

ثریا / اسپانیا . یکشنبه چهارم دسامبر 2011

آذرماه 1390

پنجشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۰

عروسک / 4

بیا به میکده چهره ارغوانی کن /مرو به صومعه کانجا سیاهکارنند

-------------------------------------------------------

اورفت ، نامه دوم را برایش فرستادم،

جناب ..... محترم ، ازتضادهای روحی من تعجب نکنید ، من در منتهای لذت وخوشی ورفاه بسر میبرم اما دراین کوره لبریز از سعادت دارم ذوب میشوم ، میسوزم ، گداخته میشوم ، مزه تلخ  - وزهر آلود زندگی همیشه زیر زبانم ودردهانم هست ، شما برای من یک نماد ، یک تندیس ویک رویا ویک خدای دیرین میباشید ، من آدمی احساساتی درعین حال جسورم به صورت ظاهر من نگاه نکنید من علاقه خودرا باین مردمان از   دست داده ام و دراین سر زمین همیشه دچار خوف ووحشت میباشم بخصوص درماههای عزاداری وهجوم مردان سیاه به همراه خون وزنجیر مرا دچار یک وحشت دیوانه واری میکند به ناچار خودرا گوشه ای پنهان میکنم من گرفتار حساسیت شدیدی هستم حتی گردو غبار دستهایم رامیسوزاندپوست بدنم ، انگشتانم چشمهایم ، همه عوامل خارجی درآنها اثر داردواین حساسیت شدید باعث شده است که همه نیروی من رو به تحلیل رود وگاهی که تحریک میشوم مانند یک سیل خروشان همه چیز را بهم میریزم

احساسی را که بشما پیدا کرده ام هیچ نامی ندارد ونمیتوانم بر آن نامی بگذارم  عشق گذشته مرا ناکام ساخت وباعث شد که  نتوانم از پله های زندگی بالا بروم هیچ خبر نداشتم که درآنسوی زندگی ودنیا چه میگذرد آن مرد اسیر خود واسیر دیگران بود ومن میخواستم تا مرز مرگ بتازم زندگی را عاری از هرگونه خشم وتیره گی میدیدم

امروز روحم گم شده سرگشته به دنبال روح خود میگردم شما بگویید آنرا درکجا بیابم  ؟ درکنار مبارزات شما که هیچ اعتقادی به آنها ندارم ویا درلیوان شراب که حالم را بهم میزند ومرا دچار تهوع میکند یا دربین عروسکان رنگ ورغن زده وتازه به دوران رسیده و نیمه مردانی که میخواهند ادای مردان بزرگ را دربیاورند ویا درلابلای شیشه های رنگین هربار که دستم را دراز کر دم تا مرواریدی را بیابم یک شیشه یک قلوه سنک دست مرا زخمی کرد حال از ترس از پای درآمده ام اینجا پنهان شده ام ودرعین حال ازکجا بدانم آن مرد ( همسرم) مرا دوست میدارد؟جواب رسید که -

سفر کنید سفر کنید  

-بقیه دارد / ثریا / از ورق پاره ها

چهارشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۰

باورتان شد؟

باورتان شد ؟ حمله به باغ قلهک وبارگاه امپبراطوری ؟! خیر قربان این حمله ها دستوری است و پشت بند دارد ،

دستورهای دیگری خواهد رسید /به داد سر زمین ایران برسید ، نه به داد خون حسین وشهدا !

روح ایران پرستی را درمردم کشتند وبجایش روح اسلام را دمیدند

( یسئاونک عن الروح من امر  ربی ) از تو میپرسند روح چیست ؟ بگو مربوط بخدای من است .

واقعیت این است که چه عدالتی باید برما حاکم باشد ؟آیا باید یکی از

یک خانواده  در ون آب نمک خوابیده برما حاکم باشد ویا..... تقسیم بندی جغرافیایی صورت میگیرد؟

جواب به سئوال بالا سئوالهای دیگری را به دنبال دارد تا چند قرن پیش هیچکس باور نمیکرد که دنیا دچار اینهمه سیاست باز وبند وبست باشد اینها همه نوعی تبلیغات سیاسی برای تحکیم واعتقادات مردم به حکومت وجامعه فلک زده است ، نوعی تمجید از مردان عالیقدر!!! محر ک همه اینها جاه طلبی است وبرایشان مهم نیست که میلیونها انسان نابود شده ویا ازبین بروند.

در قرن بیست و یکم هنوز در گوشه وکنار  جهان افکار فاشیستی دیده میشود هنوز هیتلرها زنده اند ، گوبلزها زنده اند وبرای از بین بردن یک جامعه سالم آریایی نژاد دست دردست یکدیگر دارند.

نه باورتان نشود اینها همه بازی وسرگرمیند مانند ورق بازی وبازی شطرنج/

ثریا/ اسپانیا/ چهارشنبه

اعتقادانسان درجنگ با خدا

در اینجا (سرگذشت ورق پاره هارا نیمه کاره میگذارم) مسائل مهمتری درپیش روی ماست آنها برای روزهای بیکاری خوبند

--------------------------------------------------

در چند هزاران سالی که ما میشناسیم  درانسان هیچ تغییر اساسی بوجود نیامد واو نتوانست موجود کاملتری از خود بسازدهر تغییر ی که درپیش روی پای ماست معلوم نیست که با زندگی انسان سازگار باشد . امروز دیگر به افسانه های قدما خواهیم خندید وبه افسانه آدم وحوا که طی سالهای دراز در نظریه خلقت بگوش ما فرو رفته است ممکن انسان از کره دیگری به زمین آمده باشد هنوز این امر کامل نیست اگر درسیارات دیگر آثاری از موجودات زنده یافت شده قبول آمدن انسان ازکرات خارج از منظومه شمسی شاید برای عده ای غیر قابل قبول باشد عده ای ممکن است درآن شک کنند وآنرا غیر قابل قبول بدانند البته شواهدی هم دردسترس ما نیست .

حضرت آدم اولین پیامبری بود که پای به عرضه وجود گذاشت وپشت بند آن موسی آمد وسرانجام خدای سوم پیدا شد که از طریق روح القدس ودمیدن آن دررحم زنی زداده شد ودر کتب آنها نوشته شدکه خداواند فسیلهارا درطبقا مختلف زمین قرار داد که ایمان انسانرا امتحان کند !!یک شوخ طبعی ویک با مزه گری اما کسی نگفت با جمعیت رو به افزون این زمان چگونه باید کنار آمد؟ کسی نگفت چرا هفتاد درصد قدرت ومنابع زیر زمین وروی زمین درست هفتاد درصد مردم است وسی درصد دربدبختی وفلاکت وفقرو گرسنگی بی آبی نابود میشوند ولابد فسبلهایشان درون کوهها بجای میماند تا عبرت سایر مومنین گردد !

اگر فرض کنیم درتاریخ ادیان ورقی گم نشده باشد اولین بشری که خداشناسی را به مردم شناساند ( ایختاتون ) فرعون مصر بود که اورا دیوانه خواندند وسپس موسی آمد وخدارا برای خودش وقوم خودش ظبط کرد.

امروز جنگ بر سر قدرت خدایی است خدایی که خود گم شده وپیروان بی بصیر او در شکل وشمایل مختلف بجان هم افتاده اند ودارند میکشند وپاره میکنند همانند حیوانات جنگلی وبشر اولیه دیگر معجزه ای تکرار نخواهد شد وباید برای همان فسیلهای ماقبل تاریخ سینه زد وخودرا پاره کرد وزمین را ازخون آبیاری نمود جنگهارا دوباره به راه انداخت تا جمعیت کم شود ودنیا همچنان بکام خوکان بگردداین بار جنگ بر سر قدرت خدایی است بی حضور خودش