پنجشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۰

عروسک / 4

بیا به میکده چهره ارغوانی کن /مرو به صومعه کانجا سیاهکارنند

-------------------------------------------------------

اورفت ، نامه دوم را برایش فرستادم،

جناب ..... محترم ، ازتضادهای روحی من تعجب نکنید ، من در منتهای لذت وخوشی ورفاه بسر میبرم اما دراین کوره لبریز از سعادت دارم ذوب میشوم ، میسوزم ، گداخته میشوم ، مزه تلخ  - وزهر آلود زندگی همیشه زیر زبانم ودردهانم هست ، شما برای من یک نماد ، یک تندیس ویک رویا ویک خدای دیرین میباشید ، من آدمی احساساتی درعین حال جسورم به صورت ظاهر من نگاه نکنید من علاقه خودرا باین مردمان از   دست داده ام و دراین سر زمین همیشه دچار خوف ووحشت میباشم بخصوص درماههای عزاداری وهجوم مردان سیاه به همراه خون وزنجیر مرا دچار یک وحشت دیوانه واری میکند به ناچار خودرا گوشه ای پنهان میکنم من گرفتار حساسیت شدیدی هستم حتی گردو غبار دستهایم رامیسوزاندپوست بدنم ، انگشتانم چشمهایم ، همه عوامل خارجی درآنها اثر داردواین حساسیت شدید باعث شده است که همه نیروی من رو به تحلیل رود وگاهی که تحریک میشوم مانند یک سیل خروشان همه چیز را بهم میریزم

احساسی را که بشما پیدا کرده ام هیچ نامی ندارد ونمیتوانم بر آن نامی بگذارم  عشق گذشته مرا ناکام ساخت وباعث شد که  نتوانم از پله های زندگی بالا بروم هیچ خبر نداشتم که درآنسوی زندگی ودنیا چه میگذرد آن مرد اسیر خود واسیر دیگران بود ومن میخواستم تا مرز مرگ بتازم زندگی را عاری از هرگونه خشم وتیره گی میدیدم

امروز روحم گم شده سرگشته به دنبال روح خود میگردم شما بگویید آنرا درکجا بیابم  ؟ درکنار مبارزات شما که هیچ اعتقادی به آنها ندارم ویا درلیوان شراب که حالم را بهم میزند ومرا دچار تهوع میکند یا دربین عروسکان رنگ ورغن زده وتازه به دوران رسیده و نیمه مردانی که میخواهند ادای مردان بزرگ را دربیاورند ویا درلابلای شیشه های رنگین هربار که دستم را دراز کر دم تا مرواریدی را بیابم یک شیشه یک قلوه سنک دست مرا زخمی کرد حال از ترس از پای درآمده ام اینجا پنهان شده ام ودرعین حال ازکجا بدانم آن مرد ( همسرم) مرا دوست میدارد؟جواب رسید که -

سفر کنید سفر کنید  

-بقیه دارد / ثریا / از ورق پاره ها

هیچ نظری موجود نیست: