دوشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۰

منزل بیگانه

شب چو دربستم ومست از می نابش کردم

ماه اگر حلقه به درکوفت جوابش کردم

دیدی آن ترک خطا دشمن بود مرا

گرچه عمری بخطا دوست خطابش کردم

-------------- ؟

باد سردی میوزد ، درکنار تنهایی خود

تنها نشسته ام

باد سردی میوزد واز میان روح اطاق میگذرد

بوی بدی بمشامم میخورد

بوی بد ریا

کجا نشسته ام؟ به کجا میروم

به شهر دیگری ونشستن درمیان لحظه های دیگر

خیره شدن به پنجره هایی که همه رو به تنهایی

باز میشوند

سفر ، سفر مرا بکجابرد ، به شهری دیگر

دخترم گفت : به زودی بخانه برمیگردی

باو جواب دادم ، خانه ای ندارم

به شهر شما میایم

به شهری که غروبهایش مرا به کودکی ام میبرد

وآن سوی دریا

روی پله های سنگی مینشینم

وبه رنگ خاکستری دریا مینگرم رنگ سرد ،

رنگ بی احساس

رنگ آسمان کبود ، رنگ لباسهای دیروزم

اینجا ، آنجا ، همه جا

هیچ پیوندی با برگی ندارم

ریشه هایم سوخته وبا من نیستند

من درهوای خودم نفس میکشم

وبه آن سوی زمان میاندیشم

به لالایی مادرم که شبها بگوشم میخواند

عزیز دردونه من / یکی یک دونه من

درها همه به روی سرما باز میشوند

ومن صدای شکستن یخ های تازه را میشنوم

وصدای شکستن استخوانهایم را.

--------------------------  ثریا/ اسپانیا/ دوشنبه

 

هیچ نظری موجود نیست: