پنجشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۰

شب سن خوان !

شرط است که چون مرد شدی ، خر باشی

خالی تر وناچیز تراز بشر باشی

بهر روی دراین شب باید آتشی در کنار دریا بیافروزی وراس ساعت دوازده پاهایت را درون دریا بگذاری واگر میتوانی دردریا شنا کنی وسپس با بدن خیس خود سه بار از روی آتش بپری وآرزوهایت را بر کاغذی نوشته درون آتش بیاندازی واگر میتوانی تا صبح کنار آتش بنوشی وبخوری ولذت ببری .

» به گمانم آتش ایزدی ویا چهار شنبه سوری مارا دزیده باشند« واز آب دریا یک شیشه را بخانه بیاوری وخانه را نیز شستشو دهی ....درغیر اینصورت سال بدشگون ونحسی را خواهی داشت !

حال اگر مانند من فلک زده از دریا دور بودی ودریک آپارتمان فکنسی مجبور به زندگی هستی واتومبیل هم نداری  ، راویان شیرین گفتار وجادوگران وفال بینان این موضوع را نیز حل کرده اند »

لگنی را پرا ز آب میکنی ونمک درونش میریزی ( نمک از دریا آمده باشد نه از چین ) ویک بشقاب را کنارت میگذاری آرزوهایت را مینویسی روی یک کاغذ نوشته  میگذاری در بشقاب وچند برگ بو هم رویش میگذاری که خوشبو شوند! چند سکه هم کنارش میگذاری » میبنی سکه همه جا هست « !

کمی دارچین که سمبل سکس وعشق وجسارت است است روی آن میپاشی وروی همه آنها یک شمع قرمز روشن میکنی وسر ساعت دوازده پاهایت را درون لگن گذاشته سپس از روی شمع میپری (همان کاری را که ما در شب چهارشنبه سوری  اینجامیکنیم ) !

حال ای جان جانان چون بخود بنگری مبینی که تازیانه خرافات وحماقتها جان ترا دربر گرفته وچون بخود آیی دیگر ترا نیازی به علم ومعرفت وشعور نیست ومجبور نیستی که عمر خودرا درراه مدرسه تمام کنی .

درگذشته میگفتند نان داد ن کارمردان است امروز کارها برعکس شده زنان نان آور خانه شده اند ومردان به پشت میخوابنند تا شیطان رجیم که اول رحیم بود سپس بخاطر توهین به آن روح بزرگوار نقطه جین را مانند خال مهرویان زیر ح گذاشته اند  ، مشغول دانه کاشتن ودانه فروکردن است ، آنهم دانه های انتظار .

هرجا که دریا نباشد واقیانوس ، دریای خون روان است .

شب سن خوان مبارک باد !

ثریا. اسپانیا.

 

چهارشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۰

فارغ التحصیلان ما

چند روز است نمیدانم که این مصرع شعر از کدام شاعر بدبخت

گمنام ومفقودالدیوان است که برزبانم جاری شده :

من ترک عشقبازی وساغر نمیکنم/ صدبار توبه کردم ودیگر نمیکنم

آنقدر دست دردیوان این شاعر بدبخت برده شده که نمیدانی :

زاهدان کاین جلوه درمحراب ومنبر میکنند /

چون بخلوت میروند » آن کار دیگر میکنند« یا انکار دیگر میکنند

چشمم بجمال مردان، به جمال فارغ التحصیل های دانشگا بزرگ -

و بیمانند ( قم) یا ( گم )  روشن شد

آخ که مفتخوری چه لذتی دارد آه .....منفت بردن ومست شدن

  چه عالمی دارد  آخ که کره خر به دنیا آمدن والاغ رفتن از

دنیا چه نعمت بزرگی است که خداوند نصیب این بندگان گمراهش

کرده است

همین یکی را کم داشتیم کارخانه امام سازی .

آری پسرم اگرمنهم آنروزها به حرف آن باغبان پیر گوش میدادم و

شما ها را بجای فرستادن باین مدرسه وآن دانشگاه خارجی واینهمه

رنج وبدبختی ،  به همین دانشگاه ساخت وطن میفرستادم امروز

یکی از شما یا آبت ..اله میشدید ، ویا روح الخدا ! ویا فلان ملای

بزرگ آن سرزمین وراحت بر پشت مردم ساده دل سوار شده سواری

میگرفتید مبجبور هم نبودید ساعتها توی صف اتوبوس یا قطار بایستید

آه ... خوش عالمیست عالم خریت ، صاحب این علم از خود آگاه

نیست آن غلبه عشق به مفتخوری است که اورا مست میکندوآنچه که

اورا مست میکند ، گناه نیست

همه دنیا غلام اویند ، بهشت جای اوست باحوریانش وشرابش ...

وزندان جای عالمان ، توانگری برای اوست وبی بضاعتی وبدبختی

متعلق به صاحبان تفکر  ،

آه بر سر گرد خجالت دارم ودل درحسرت شیطان وپیوند بستن با

سکه هایش. 

الخرالثریا. از بلاد کفر

سه‌شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۰

پنجاه سال بعد !

اگر آن روزها بزرگترین پیشگویان وجادوگران بما میگفتندکه :

شما از یکدیگر جدا خواهید شد وپنجاه سال بعد دوباره یکدیگر را خواهید دید ، بطور قطع ویقین از خنده روده بر میشدیم ولابد اودر دلش میگفت :

پنجاه سال دیگر من باین دختر نگاه هم نخواهم کرد ، دارم بسرعت پیش میروم وپله های شهرت وترقی را طی میکنم ، روزگار خوشی درانتظارم هست !

و...پنجاه سال بعد آمد ، ودرکنار من وبچه ها ونوه هایم نشست ،

این او بود؟ نه ! این او نبود که تصویرش درذهنم میدرخشید ، آن نقش واقعی خیال من نبود ، پیکری مصنوعی گویی از موم ساخته شده بود ، مومی به رنگ کهربا ، دیگر آن چشمان براق وشوخ نمیخندیدندوآن دهانی که من آنهمه دوست داشتم بکلی از بین رفته بود آن خال زیبایی که بر بالای لبانش وروی سبیلهای براقش بود ، نیز گم شده بود دستی همه را شسته بود ، صورتی مقوایی ، پیکری درهم شکسته بی هیچ احساسی .

همه چیزش به یغما رفته بود او در عشق وشور وعاشقی بی نهایت افراط کرده وخودش را غرق کرده بود، پله هارا بالارفته وحال سرنگون شده بود ودرکنار من مانند یک عروسک گچی شکست.

پنجاه سال من عشق اورا نگاه داشته وآنراآبیاری کرده بودم وحال  با این عروسک کچی  ؟!

او شکست ، سوخت ، خاکستر عشقم را جمع کردم ودرون پاکتی گذاشتم بی هیچ بویی وهیچ هویتی وزیر لب میخوانم :

دریغا محبت ، به دلها نپاید/ وفای تو هم دیگر با ما نپاید

هرکجا پا میگذارم ، خاطراتی از تو دارم.

ثریا/ اسپانیا/ یک روز دیگر !

 

دوشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۰

کافه نادری

تمام شب خواب کافه نادری را میدیدم تمام شب درخواب درباره آن مینوشتم ، یک ایمیل ، یک یو تیوپ مرا به آن روزها برگرداند.

به کافه نادری ، محل تجمع شاعران وهنرمندان محل عشاق وپاتوق شاعران موج نو، جاییکه من هرهفته با ( او) با آنجا میرفتیم توت فرنگی با خامه میخوردیم ، پشملبا ویا کافه گلاسه ویا قهوه ترک!!

دیگران قهوه با کنیاک مینوشیدند ، ما آخرین کسانی بودیم که کافه را ترک میکردیم ، دست دردست یکدیگر سر تاسر خیابان نادری وآسلامبول وشاه آباد را پیاده میرفتیم تا میرسیدیم به میدان بهارستان جلوی مجلس شورای ملی ، درآنجا جلوی کافه قنادی یاس میایستادیم وآخرین بوسه را از یکدیگر میگرفتیم وسپس من راهی خانه میشدم.همه عشق ما همین بود ، کافه نادری ،

یا بعضی از شبها به میهمانی میرفتیم که خوانندگان بزرگ ونوازنده ها درانجا تجمع کرده وبزمی میاراستند ، من درگوشه ای بخواب میرفتم او مرا بیدار میکرد وبخانه میرساند ، در میان راه آواز میخواندم :

رختخواب مرا تو پیچ پیچ ره میخانه بانداز ، ویا : عاشقی کارهر فرزانه نیست ، جز پسند دل دیوانه نیست .

بعضی از شبهای جمعه دسته جمعی به میگون میرفتیم ودرزیر آسمان صاف ومهتابی ، هوای خنک وصدای رودخانه او ساز میزد    ، نوازندگان بزرگ موسیقی مانند یاحقی یا مرحوم بدیعی ، ویلون میزدند کسایی نی مینواخت ، جهانگیر ملک ضر ب میزد وخواننده شهیر آن زمان میخواند ، یک بزم گلهای زنده را به نمایش درمیاوردند، بی هیچ ترس ووحشت وخوفی این بزم تا صبح ادامه داشت.

با دیدن این یوتیوپ برگشتم به آن دوران شیرین وگذشته ........

من ،در آن غروب بهاری

مفهوم واژه هارا نمیدانستم 

من با واژه  سکوت میزیستم

شب فرا میرسید ، مهتاب میتابید ، ومارا بسوی خلسه های نامعلومی

میبرد .

عشق دروجودم فریاد میکشید ، اما زبانم بسته بود

ونمیتوانستم باو بگویم :
چقدر ترا دوست میدارم .-.........

دیگر برای همه چیز دیر شده ، هردو راه دشواری را پیمویدیم

او مرده است ، او درمن دیگر وجود ندارد

از یادم رفته است ، و در مغزمن تنها آن شبها وروزها وخاطره ها زنده اند

و...( کافه نادری )!

ثریا/ اسپانیا/ دوشنبه 20/6/2011

 

یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۰

آواز محلی شیرازی

دختر شیرازی جونم جونم شیرازی

وطنت بمن بفروش تا شوم راضی

وطنو میخوای چکنی ای بی حیا امیر

وطنو میخوام تا شوم از توراضی

دختر شیرازی جونم جونم شیرازی

وطنو بمن بفروش تا شوم راضی

وطنو همه میخرند ای بیحیا امیر

پولارو برسون تا منم شوم راضی

میدم اونو بتو ولیکن نرخش گرونه

پولارا بفرست تا شوم راضی

آ....ی آلا ای دختر شیراز ی

آ....ی الا ای امیر تاج سر من

حلات باد آب ووخونه من

به هر راهی که رفتی زن گرفتی

بکن یادی از خونه ویرونه من

آ....ی دلم دلم دلم وای وای وای

شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۰

دنیای امروز ما

سیستم اقتصادی غلط دنیا بهم خورده وهمین باعث شده است که همزمان همه کشورهادچار ورشکستگی مالی وتهی شدن خزانه وبالارفتن ارقام مواد وخلاصه قرضه های بین الملی شوند.

در این بین دسته ای از دلالها ومال خورها وبساز بفروشهای ودهاتیها ناگهان به میلیونها ثروت رسیدند بخصوص درسرزمین گل وبلبل ومهد دانش وفرهنگ ما ، ومیدانیم که با این گونه ثروتمندان نوکیسه هیچکس غریبه نیست .

همه اصل ونصب ستاره خانم را خوب میشناسند وهنوز هم خیلی هاشان زنده اند وراست راست باچشمان لوچ وکج وکوله به عزراییل چشمک میزنند.

ستاره خانم هر تابستان خدا راهی وطن عزیز میشود وبا چند چمدان سبزی خشک وآجیل وشیرینی های بسته بندی شده وآشغال مخصوص صادرات! بر میگردد وآنهارا به یکی از همشهریان میدهد تا بفروشد او هم چند یورویی روی آن میکشد وبه خلق الله که حسرت به دل یک گزکچی هستند میفروشد.

فقط من میدانم که این ستاره خانم چقدر دلش میخواست یک نیم تاج الماس میگذاشت روی موهای خاکستریش ودرمیان شهر میگفت که این از جدم شیرین خانم بمن رسیده است !!!!درست مانند همین دوشسهای پیر واز کار افتاده قدیمی که نیمتاجشان را گم کرده اندویا جا گذاشتند!

ستاره خانم دشمن شماره یک پرو.ین خانم است ومیخواهد سر به تنش نباشد سایه اورا هرجا ببیند باتیر میزند ، به درستی کسی نیمداند که ستاره خانم ازکجا آمده است ؟ گاهی میگوید از ئژاد قدیمی آریایی هستم  زمانی میگوید جدم از اصفهان آمده ومادرم اهل تهران است اما واما همه میدانیم که پدرش عراقی بوده ودر کنار کوره های آجر پزی روزگار میگذرانده است ، ستاره خانم چند برادر وخواهر هم دارد که دور دنیا مشغول کارهای شریف میباشند.

حال اگر دست به دل پروین خانم بگذاری دیگر ترا ول نمیکند وتا صبح میخواهد با قسم وآیه ترا راضی کند که راست میگوید:

به او خدای احد وواحد وبه جدم قسم ، پدرش با شکم گرسنه وتن لخت می آمد پشت درخانه مرحوم ابوی خدا بیامرز تا لقمه ای خیرات بگیرد حالا دم دراورده تنبانش دوتا شده معلوم هم هست از کجا این پولها باورسیده درایران جاکشی میکرد وخانه اش جای زنان هرجایی بود زیر پوشش لباس فروشی ، اصلا از همون اولش تقصیر من بود که اونو بخونه ام راه دادم ،

تورو خدا ببین این بی اصل ونصب وبی سرو پا وبی پدر ومادر چه جوری سعی میکنه به ماها که جد اندر جد اصیل وجدمان معلوم است واصل ونصب دار بودند افاده بفروشد؟! .

حالا تاحرف بزنی یکی از پسر هاش هتل دار است دیگری نیمی از شهر دوبی را خریده وسومی میخواهد رییس کمون اروپا شود !

پروین خانم میگفت ، میگفت ، میگفت ماهم گوش میدادیم تا ناگهان سر وکله ستاره خانم از دور پیدا شد !!!

تا چشم پروین خانم باو افتاد ، گفت الهی قربون اون شکل وشمایلت بروم از دور با خودم میگفتم این شاهزاده خانم کیست که اینطور با وقار میاید همین الان صحبت شما بود واصل ونصبتان ونجابتان !

بعد رو بمن کرد وگفت : نه دخترم ! همین نبود ؟  سرم  راپایین انداختم ورفتم وباخود گفتم همان بهتر که باین جماعت دمخور نیستم .

ثریا/ اسپانیا/ از: یادداشتهای روزانه