چند روز است نمیدانم که این مصرع شعر از کدام شاعر بدبخت
گمنام ومفقودالدیوان است که برزبانم جاری شده :
من ترک عشقبازی وساغر نمیکنم/ صدبار توبه کردم ودیگر نمیکنم
آنقدر دست دردیوان این شاعر بدبخت برده شده که نمیدانی :
زاهدان کاین جلوه درمحراب ومنبر میکنند /
چون بخلوت میروند » آن کار دیگر میکنند« یا انکار دیگر میکنند
چشمم بجمال مردان، به جمال فارغ التحصیل های دانشگا بزرگ -
و بیمانند ( قم) یا ( گم ) روشن شد
آخ که مفتخوری چه لذتی دارد آه .....منفت بردن ومست شدن
چه عالمی دارد آخ که کره خر به دنیا آمدن والاغ رفتن از
دنیا چه نعمت بزرگی است که خداوند نصیب این بندگان گمراهش
کرده است
همین یکی را کم داشتیم کارخانه امام سازی .
آری پسرم اگرمنهم آنروزها به حرف آن باغبان پیر گوش میدادم و
شما ها را بجای فرستادن باین مدرسه وآن دانشگاه خارجی واینهمه
رنج وبدبختی ، به همین دانشگاه ساخت وطن میفرستادم امروز
یکی از شما یا آبت ..اله میشدید ، ویا روح الخدا ! ویا فلان ملای
بزرگ آن سرزمین وراحت بر پشت مردم ساده دل سوار شده سواری
میگرفتید مبجبور هم نبودید ساعتها توی صف اتوبوس یا قطار بایستید
آه ... خوش عالمیست عالم خریت ، صاحب این علم از خود آگاه
نیست آن غلبه عشق به مفتخوری است که اورا مست میکندوآنچه که
اورا مست میکند ، گناه نیست
همه دنیا غلام اویند ، بهشت جای اوست باحوریانش وشرابش ...
وزندان جای عالمان ، توانگری برای اوست وبی بضاعتی وبدبختی
متعلق به صاحبان تفکر ،
آه بر سر گرد خجالت دارم ودل درحسرت شیطان وپیوند بستن با
سکه هایش.
الخرالثریا. از بلاد کفر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر