شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۹

شوق بهار

گرچه میبنم اینهمه غمها /شادمانی را کنار میبینم

تا که امسال ماه روزه گذشت /ماه بعدش بهار می بینم

رهبر ملک آشکار میشود/ بلکه من آشکار میبینم

رهبری با تمام دانایی/ سروری با وقار می بینم

صورت وسیرتش نکو باشد / علم وعملش  آشکار میبنم

تیغ آن زاهد ریایی را / کند وبی اعتبار می بینم

شیرو خورشید وپرچم ایران /محکم واستوار میبینم

طاق کسری ونقش اسکندر / هم بر درو دیوارمیبینم

مام میهن  ز شوق سر مست / زاهدان را حمار میبینم

--------- منسوب به : شاه نعمت الله ولی ( ماهان)

جمعه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۹

آن شعله که برجان شما رفت

در این دشت فراخ پر فریب ،

با باغستان سوخته اش

با امواج سنگهای قلعه باران

با نریبنه های نو خاسته اش

دامن هر باد هرزه را گرفته

ونامش خار وخس وخاشاک است

تن داده به قضای لایزال

بیچاره مرد مانده زیر آوارش

پیامبر دروغین هر برگ کتابی را

با چشمان فروبسته

دعای غربت میخواند برای رفتگانش

در دست باد ، تنها خاطره برگهای سبز

دردست باد ، تنها برگهای خشک شده

تا گردش دوباره چرخ وبا غ شادی

دردست هریک ، برگ سبزی

در زیر بال هر پرنده پیام آور بهار

میلغزد زیر پای سم اسبان بالدار

آن نسیم فروردین ، آن نسیم بهاران

---------------------ثریا/اسپانیا

 

 

پنجشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۹

غریبه

آخ ، چه ساده لوحانه خیال کردم زنان ایرانی همه مانند من میاندیشند!

نمیدانستم که اکثر آنها  احتیاج شدیدی به ارباب ، رهبر ، وآقای بالاسر

دارند اسیر بودن برایشان یک جاذبه است ، آن بانویی که برایم نوشت

تو ، در بهشت دنیا نشسته ای برای زنان ایران نسخه مپیچ!!!!

او راست میگوید من دربهشت جنایتکاران جای دارم لاکن هرکجا باشم

یک زن واقعی ایرانی ویک مادر ایرانیم .

هیچگاه خودرا عوض نکردم واز اینکه خودم را هرلحظه بشکلی

در بیاورم برای خوش آمد دیگران ، بیزارم من از سینه یک دایه ویک

زن روستایی شیر خورده ام واین شیر پاک بود ، تلاش دیگران برای

عوض کردن من بجایی نرسید هر صبح ندایی درگوشم میگفت :

تسلیم قهر نشو ، آدمی میتواند خودرا هر طور که میل دارد بسازد

وپیش برود ، امروز چندان متاسف نیستم از اینکه مقداری اشیاء

بیهوده را بجای گذاشته ام ، تنها هویت ومنش خودرا حفظ کردم واین

خود بسیار مهم است .گاهی دلم برای آن کوچه های باریک شهرمان

تنگ میشود ، دلم برای شبهای مهتابی ویک چای داغ از شیر سماور

که کمرنگ میشود ، همان اطاقی که همه بستگان من درآنجا جمع بودند

نفس کشیدن ومردند، آنها خانواده من بودند نحوه زندگی آنها باهمه فرق

داشت امروز دیگر حتی چهره های آنهارا نیز بخاطر نمیاورم اما دل از

رویا ها نبریده ام ، بدون آنها زندگی برای بی معناست ، حال امروز آن

شهر ویا آن ده به چه شکلی درامده است ؟ وچه کسانی درآنجا سکونت

کرده اند ؟ ویا آنها مانند شهر (بم) ویران شدند ؟ نمیدانم امروز تنها کار

من این است که چند تصویر را بهم بچسپانم وبه آنها بنگرم شاید درمیان

آنهادوباره کسی را بیابم .

چاره چیست ؟ امروز همه چیز تغییر شکل داده آدمها هم عوض شده اند

نباید بگذارم که خار مغیلان سد راهم شوند .

دراین بهشت جهنمی همه چیز من زیر ذره بین وکنترل است حتی -

نفس کشیدنم ، مکالمات تلفنی وگردن بندی که بر گردنم آویخته ام تا

از آن درمواقع اضطراری کمک بگیرم ! اگر گاهی فراموش کنم که

آنرا به گردنم بیاندازم ، تلفن زنگ میزند : صدای نازک ودلفریبی از

آنسوی گوشی میپرسد :

حالت چطور است ؟ ....خوبم ....امروز چکار کردی ؟ ....هیچ

روبروی دیوار نشستم وآجرهارا شمردم .... گردنبدت کار میکند ؟

آه بلی ...اما امروز فراموش کردم از آن استفاده کنم .

خودش را معرفی میکند ومیگوید:

فراموش نکن که ما ! همیشه درکنارت هستیم !؟

شما؟ شما چه کسانی هستید ؟ تنها من با صدای شما آشنا هستم واینکه

بجای یک گرد نبند برلیان این نخ بی ارزش را با یک میکروفون باید

همیشه باخود داشته باشم ، چون تنهایم وشما درکنارم هستید !!!!!

شما را که نمیشناسم ، شما که بجای فامیل وبستگانم مرا با چند سیم ونخ

بخود پیوند داده اید ، بلی شما همیشه درکنارم هستید بی آنکه شمارا

بشناسم .

من دربهشت زندگی میکنم وهمه چیزم آماد ه ومهیاست ! حتی تعداد

نفسهایم نیز شمرده میشوند .

اینجا خبری از زندگی شما نیست .نسخه من برای آزادی ( زن) بود

---------------------------------------------------------

ثریا/ 10/4/11/میلادی

 

چهارشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۹

دنیای سبز ما

هر روز که میگذرد ، کمبود مواد غذایی ونان ومیوه وسبزیجات را

دراطراف احساس میکنم ، همه چیز بسته بندی شده وبوی سم از آنها

به مشام میرسد ،  دراین فکرم که چرا مردم نمیتوانند غذای کافی برای

خوردن به دست بیاورند؟ آیا خوکها مهمترند ، یا انسانها؟ آیا غذای کافی

برای خوردن وزنده ماندن وجود دارد ؟ یا همان سرنوشت ( بیسکویت

سبز ) سر راهمان قرار دارد ؟ چرا ناگهان دنیا دچار بیماری سبز شد

حزب سبز، زن سبز ، مرد سبز، همه چیز ناگهان سبز شد ، در شرایط

حال میبینیم که فقرا درهرجای دنیا که باشند گرسنگی میکشند واین یک

نمونه بی عدالتی وبقولی استثمار که ریشه های عمیق دارند.

غرب سعی دارد که جهان سوم را به گرسنگی بکشد تا باو محتاج شوند

این گرسنگی برای نخبگان ونوکران وسگهای پاسدارمعنی ندارد ، تنها

کسانی این گرسنگی وفقرومعنای آنرا میچشند که میخواهند درست راه

بروند وکژ کژ ودر کژ راهه ها غلط نخورند.

امروز برای هر پوسته خارجی ذرت که روی آن کاکادو ریخته شده

باید دو دلار داد ونامش صبحانه است ! تخم مرغها مصنوعی ، گوشت

مرغ وماهی قالب شده سبزیجات در چادرها با نورمصنوعی وبوی سم

درون کیسه های پلاستیکی ارائه میشوند ، الگوی نظام غذایی امریکا

تقریبا دنیا گیر شده است ، مردم سرشان گرم جنگها وزد وخوردهای

احمقانه خیابانی است ، دیگر از اقتصاد ملی خبری نیست ،همه چیز

زیر کنترل است حتی نفس کشیدنها !هروز دستور میرسد :

آب کم مصرف کنید ، غذاهارا دور نریزید ومن هرصبح شاهد مردان

وزنان وبچه هایی هستم که دراطراف سطل زباله ها مشغول پیدا

کردن غذاهای اضافی ر ستورانها ، وخانه های آنچنانی اند.

ما آب را باید کمتر مصرف کنیم  زمینهای گلف باید سیرا آب شوند !

وویلاهای بزرگ با گلدانهای گل خر زهره شان.

بردگان همیشگی اربابها ، مراکش ، پاکستان ، برزیل ، گسلاوی

( سابق)ویتنام جنوبی ، تونس ، پرتغال ،فلبیپین میباشند ، روزی هم

این سر زمین جزیی از نوکران بود حالا به مقام مباشری ارتقا پیدا

کرده است ، بانک جهانی اعلام داشته که دنیا در سراشیب کمبود

غذا وآب است !!!! زمینها دیگر زیر شخم وبذر پاشی وکاشت گندم

نیمروند ، همه چیز را تکنو لوژی تازه ! وساد، برایمان آماده میکدو

نانهای یخ زده ، خیمرهای مصنوعی وچاقی مفرط وغیر طبیعی مردم

نشان از خوبی تغذیه میدهد! درعوض در میان تمام این جدالهای جنگ

وگرسنگی ، مد سازان به معرفی لباسهایشان بر تن عروسکهای مردنی

ولاغر  به رژه وا میدارند ، آنها هیچگاه کارشان تعطیل بردار نیست

هرچه باشد باید برای حرمسراها وکاخ ها وزنانشان تکه ای آماده داشته

باشند ، حراجیهای بزرگ کارشان سکه است ، کشورها غارت میشوند

وتابلوها ، واشیاء قیمتی که به دست نادانان ونابکاران چپاوول شده است

سر از حراجیهای بزرگ درمیاورند، وداستان بدبختی بشر همان تکرار

همیشگی است وچه بسا روزی مجبور شویم در رستورانهای مصنوعی

کله وپاچه وفیله انسان را نیز نوش جان کنیم.

چهارشنبه / نهم مارس /ثریا.

 

سه‌شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۹

رویای دروغین

رویای شب رنگ گرفته زهر فریبی

پندار دشت پر شده از رنگ علفهای سبز

هر سنگ نا امیدی ، بر سینه ام نشست

دل کند م از نوازش گلها

او میسازد ،  دربلور پندارهایش

پایان هر خیالش جهنمی است سهمگین

بیچاره ، آن زن ، ماند زیر نفسهای

پیامبر دروغین ، وآیه های باطل کتابش

-----شب خوش

آهای ....زن

مگذار که در سر زمین حسرت پوسیده شوی ، ای زن

فرود آی که این خود یک معجزه خواهدبود ،

فریاد کن ، فریاد ، ای مسافر فردا

زنجیر پاره کن  آنچنان سهمناک

فریاد  کن ، فریاد ، که اینک منم ، من!

ایستاده به پا

میخ صلیب را از کف دستان

وزنجیر اسارت را از ساق پای خود

پاره ،کن ، ای زن

ا ی مادر فرداها

برخیز و، لایه تیره ، این کدر آب مسموم را

با آب گواری عشق به آزادی

صاف کن ، ای زن

دندانهای خشمگین مردان حیله باز

بتو خیره خواهند بود

پاهای زیبای خودرا

میان چمنزار وآفتاب درازکن

وفریاد کن ،؛ که این منم ، من زن قرن

بی آنکه آ شتی ناپذیر باشی

بی آنکه داغ سیاهی بر دل بنشانی

برخیز ،  سرود آزادی را بخوان

وپوشه اسارت را از سر بردار

دل تو پر طپش ترین دلهاست ، ای زن

بر طبل زندگی بکوب ، وآنرا بخوان

ای زن ، ای زن ، که بتو مغرورم

--------------------------------

ثریا / هشتم مارس دوهزارو یازده

تقدیم به همه زنان اسیر زمانه !