جمعه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۹

آن شعله که برجان شما رفت

در این دشت فراخ پر فریب ،

با باغستان سوخته اش

با امواج سنگهای قلعه باران

با نریبنه های نو خاسته اش

دامن هر باد هرزه را گرفته

ونامش خار وخس وخاشاک است

تن داده به قضای لایزال

بیچاره مرد مانده زیر آوارش

پیامبر دروغین هر برگ کتابی را

با چشمان فروبسته

دعای غربت میخواند برای رفتگانش

در دست باد ، تنها خاطره برگهای سبز

دردست باد ، تنها برگهای خشک شده

تا گردش دوباره چرخ وبا غ شادی

دردست هریک ، برگ سبزی

در زیر بال هر پرنده پیام آور بهار

میلغزد زیر پای سم اسبان بالدار

آن نسیم فروردین ، آن نسیم بهاران

---------------------ثریا/اسپانیا

 

 

هیچ نظری موجود نیست: