پنجشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۹

غریبه

آخ ، چه ساده لوحانه خیال کردم زنان ایرانی همه مانند من میاندیشند!

نمیدانستم که اکثر آنها  احتیاج شدیدی به ارباب ، رهبر ، وآقای بالاسر

دارند اسیر بودن برایشان یک جاذبه است ، آن بانویی که برایم نوشت

تو ، در بهشت دنیا نشسته ای برای زنان ایران نسخه مپیچ!!!!

او راست میگوید من دربهشت جنایتکاران جای دارم لاکن هرکجا باشم

یک زن واقعی ایرانی ویک مادر ایرانیم .

هیچگاه خودرا عوض نکردم واز اینکه خودم را هرلحظه بشکلی

در بیاورم برای خوش آمد دیگران ، بیزارم من از سینه یک دایه ویک

زن روستایی شیر خورده ام واین شیر پاک بود ، تلاش دیگران برای

عوض کردن من بجایی نرسید هر صبح ندایی درگوشم میگفت :

تسلیم قهر نشو ، آدمی میتواند خودرا هر طور که میل دارد بسازد

وپیش برود ، امروز چندان متاسف نیستم از اینکه مقداری اشیاء

بیهوده را بجای گذاشته ام ، تنها هویت ومنش خودرا حفظ کردم واین

خود بسیار مهم است .گاهی دلم برای آن کوچه های باریک شهرمان

تنگ میشود ، دلم برای شبهای مهتابی ویک چای داغ از شیر سماور

که کمرنگ میشود ، همان اطاقی که همه بستگان من درآنجا جمع بودند

نفس کشیدن ومردند، آنها خانواده من بودند نحوه زندگی آنها باهمه فرق

داشت امروز دیگر حتی چهره های آنهارا نیز بخاطر نمیاورم اما دل از

رویا ها نبریده ام ، بدون آنها زندگی برای بی معناست ، حال امروز آن

شهر ویا آن ده به چه شکلی درامده است ؟ وچه کسانی درآنجا سکونت

کرده اند ؟ ویا آنها مانند شهر (بم) ویران شدند ؟ نمیدانم امروز تنها کار

من این است که چند تصویر را بهم بچسپانم وبه آنها بنگرم شاید درمیان

آنهادوباره کسی را بیابم .

چاره چیست ؟ امروز همه چیز تغییر شکل داده آدمها هم عوض شده اند

نباید بگذارم که خار مغیلان سد راهم شوند .

دراین بهشت جهنمی همه چیز من زیر ذره بین وکنترل است حتی -

نفس کشیدنم ، مکالمات تلفنی وگردن بندی که بر گردنم آویخته ام تا

از آن درمواقع اضطراری کمک بگیرم ! اگر گاهی فراموش کنم که

آنرا به گردنم بیاندازم ، تلفن زنگ میزند : صدای نازک ودلفریبی از

آنسوی گوشی میپرسد :

حالت چطور است ؟ ....خوبم ....امروز چکار کردی ؟ ....هیچ

روبروی دیوار نشستم وآجرهارا شمردم .... گردنبدت کار میکند ؟

آه بلی ...اما امروز فراموش کردم از آن استفاده کنم .

خودش را معرفی میکند ومیگوید:

فراموش نکن که ما ! همیشه درکنارت هستیم !؟

شما؟ شما چه کسانی هستید ؟ تنها من با صدای شما آشنا هستم واینکه

بجای یک گرد نبند برلیان این نخ بی ارزش را با یک میکروفون باید

همیشه باخود داشته باشم ، چون تنهایم وشما درکنارم هستید !!!!!

شما را که نمیشناسم ، شما که بجای فامیل وبستگانم مرا با چند سیم ونخ

بخود پیوند داده اید ، بلی شما همیشه درکنارم هستید بی آنکه شمارا

بشناسم .

من دربهشت زندگی میکنم وهمه چیزم آماد ه ومهیاست ! حتی تعداد

نفسهایم نیز شمرده میشوند .

اینجا خبری از زندگی شما نیست .نسخه من برای آزادی ( زن) بود

---------------------------------------------------------

ثریا/ 10/4/11/میلادی

 

هیچ نظری موجود نیست: