امروز دیگر به همه چیز وهمه کس بی اعتنا شده ام چشمانم همه چیز
دیده اند ، چشمانی که روزی آنهارا به بادام تشبیه میکردند امروز خیلی
کوچک شده اند ، من دیگر نه امردادهستم نه اردیبهشت نه فروردین
یا هر فصل دیگری ، همه وجودم به صورت یک تار ابریشم نازک
در آمده است من این رشته را به هر سو کشانده ام ، یکنوع خشونت
در درونم خیز بر میدارد میخواهم فریاد بکشم ، گاهی بیاد گفته های
مادر میافتم که میگفت کمی شانس بهترین ثروت است من برخلاف او
میگویم خوشبختی وبدبختی هرکسی به دست خود اوست اما گاهی از
زیر دست فرشته سرنوشت نمیتوان فرار کرد .
معتاد به نوشتن هستم ونام دفتر چه ام را پرچین گذاشتم جالب است
من این کلمه را خیلی دوست دارم تنها خواستار آنم که زندگی دیگر
پنجه هایش را غلاف کند وکمتر به صورت وپیکرم چنگ بکشد ،
شمعی درون یک شمعدان روشن میکنم وبه تماشا مینشینم همه
جا سکوت است ، سکوت هیچ صدایی این سکوت را نمیشکند گاهی
سکوت هم ترسناک است ، دلم میخواست دران روزها منهم درکنار
دیگران بودم وشمعی به دست میگرفتم وآن مرگ را با واقعیت -
زیر ور میکردم ، دیگر همه چیر شکسته همه چیز باید بشکند تا
دوباره زندگی کند .
در همه این سالها مانند بز کوهی از این صخره به آن صخره پریدیم
بی آنکه کار مهمی انجام داده باشیم هرکدام از ما دچار همین وحشت
است ، میخکوب شدن ، امروز اگر حوصله کنم وبا کسی بنشینم باید
با کسانی نشت وبرخاست کرد که بسته های امانتی را درون گنجه ها
پنهان میکنند ومشغول جمع آوری اطلاعات ومطالبی میباشند برای
تهیه تاریخچه خانواد گی وشجرنامه ها !!!
نه اینها برایم ناگوارند خود من تاریخ بزرگی را پشت سر دارم
دراین اطاق کوچک من همه چیز پیدا میشود :
مقداری خوشحالی ، کمی نومیدی ، وچند رشته دانش که از مد افتاده
د ر گوشه ای قرار گرفته اند ، زمان ، زمان دلهره هاست ، زمان
جاه طلبی هاست زمان ، زمان بی اعتنایی ها ست ، زمانی است
که باید بناهای قدیمی را ویران کرد وبنایی جدیدی را ساخت برای
گوسفندان عده ای را بمرگ محکوم کرد وصندوق مشترک تجربه ها
را کنار گذاشت وبجایش صندوق اعانه وجمع آوری هدایا به بهانه های
گوناگون را به دیوار کوبید .
سر انجام دیروز صبح به ثبت رسیدم وتا سال نه هزارو نهصد ونود
خیالم راحت است !
-------------------------------------------------------
ثریا / پنجشنبه 2011.1.13