یکشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۹

هویت

برگ برگ تاریخ از هم گسیخت

لحظه وما هها وسالها

از خاطر ها رفت

ساعت میدان بزرگ ، روی عقربه

5 و7 ایستاد

قبیله از کوچه های ویرانه گذشت

درخواب وبیداری

قاری مانند همیشه قار قار میکرد

وآی های یاس میخواند

آه...آن روزهای خوب پر طپش

با آواز دشتی ، شور ، سه گاه

با خط باطل ، از ذهن ما پاک شد

غنچه ها بخاک شدند

کودک امروز ، تاریخ مارا

از پشت ورق میزند

در شبهای چراغانی زیر نورسبز نئون ها

روزهای اسارت را میشمارد

-----

دراین دیار ، دیار بی قرار

درختان تناور هزار ساله

درخاک مهربانیها

درکوچه های شهر وظهر تابستان

سایه خودرا بر سر مسافران خسته

پهن میسازد

وما همچنان رهرو دیروزیم

---------------

ثریا/ اسپانیا/

 

هیچ نظری موجود نیست: