برگ برگ تاریخ از هم گسیخت
لحظه وما هها وسالها
از خاطر ها رفت
ساعت میدان بزرگ ، روی عقربه
5 و7 ایستاد
قبیله از کوچه های ویرانه گذشت
درخواب وبیداری
قاری مانند همیشه قار قار میکرد
وآی های یاس میخواند
آه...آن روزهای خوب پر طپش
با آواز دشتی ، شور ، سه گاه
با خط باطل ، از ذهن ما پاک شد
غنچه ها بخاک شدند
کودک امروز ، تاریخ مارا
از پشت ورق میزند
در شبهای چراغانی زیر نورسبز نئون ها
روزهای اسارت را میشمارد
-----
دراین دیار ، دیار بی قرار
درختان تناور هزار ساله
درخاک مهربانیها
درکوچه های شهر وظهر تابستان
سایه خودرا بر سر مسافران خسته
پهن میسازد
وما همچنان رهرو دیروزیم
---------------
ثریا/ اسپانیا/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر