دوشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۹

جام اگر بشکست .....

مانعره شب زنیم ، خاموش / تا درنرود درون هرگوش

تا صبح وصال در رسیدان/ درکش ، شب تیره درآغوش.....رومی

........

تو گفتی ، میتوان سخن گفت

تو گفتی تردیدی نیست

تو گفتی آهنگ نغمه ها ، تا آسمان لاجوردی

میرود

وحباب روی جام شراب

از بلور چشمانت روشن تر است

چگونه نفهمیدی که گل یاس

آغشته به زهر است

چگونه ندانستی سخن از آشنایی

یک فریب است

چگونه توانستی  ساقی را بکشی

وجام هزارساله را بشکنی ؟

توکه ...پیوندت در مسیر آن زمان بود

تو ، با دستهای نازنیت

این ریشه کهن را از خاک بیرون کشیدی

امروز کدام دست پاکی

برایم پیام آشنایی دارد

امروز تصویر شکسته ترا

در یک قاب کهنه مینگرم

واضطرابی مبهم ،

خواب طولانی مرا پریشان میسازد

..........تقدیم به ف / شین ........

ثریا / اسپانیا / دوشنبه

 

شنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۹

برادر مجاهد !

آنها که بسر  در طلب کعبه دویدند

چون عاقلت الامر به مقصود رسیدند

از سنگ یکی خانه معلای معظم

اندر وسط وادی بی زرع بدیدند ..........مولای رومی

........... دریغم آمد این گفتگورا ننویسم ! .

درست نمی فهمیدم چه میگوید ، نمیدانستم فریاد میکشد ویا تن

صدایش به همین گونه است ، سخنان مبتذل وتوهین آمیزی

درموردهمه رانده شدگان از خانه وسر زمین مادری ، برزبان

میاورد ، شکم او باندازه یک تانک جلو آمده وحکایت از پرخوری

ومیگساری های بی حساب او میکرد ، تازه از راه رسیده بود ومیل

داشت که مارا زیر رو کند ؛ او گفت :

آنروزهارا فراموش کرده اید که مارا ببازی نمیگرفتید ، امروز این

ماییم که شمارا به حساب نمیا وریم ، حال من هم درآن سوی دنیا

وهم دراین سو خانه دارم ، بیزنس دارم وچند پاسپورت رنگا رنگ را

به جلویم پرتاپ کرد ، یو -اس - ای / یونایتد کینگ دام - کمون اروپا

وصد البته پاسپورت اصلی وطنی را ، آه ...خیال کرد ترسیدم ؟!

باو گفتم صبر کن کمی مهلت بده ، زیاد تند مرو اول من اشتیاقی به

آنسوی اقیانوسها ندارم همین ار وپای کهنه وهمی سر زمین قدیمی

برایم کفایت میکند اما درمورد گفتار تو وجنگ شما با دیو وکفار !

باید بگویم آبشخور تو از دولت سر همین دولتها وهمین کفار است ،

آنان که میهمان نوازند وبتو تفهمیم کرده اند درحال حاضر با زدوبندها

وعشق های صائقه آسا مشغولند وآنچه را که صاحبان این دفترچه های

ر نگین آنرا میهمان نوازی میخوانند نامش » دفاع« است اگر هم تو

بخواهی مثبت تر فکر کنی بازهم از خودت دفاع کرده ای ، چون تو

ترسیده ای ، تو به دنبال کدام رویا میروی ؟زمانی متوجه خواهی شد که

احساس میکنی زهری قطره قطره در خونت ریشه دوانیده است ،

زهری که پاد زهر هم ندارد ، همه ما بیماریم وبرای زنده ماندن به دارو

احتیاج داریم وهیچ دارویی بهتراز همین خود زهر نیست .

آنچه یاد گرفته ایم ضعیفان را خفه کنیم تا قویتر ها زنده بمانند دیگران

را از بین ببریم تا قویترها نجات یابند وبقیه را بکشیم تا خودمان زنده

بمانیم جنگ یعنی همین دیگری را برانیم وخود سواری بگیریم

حال همگی حلزون وار داریم میخزیم آهسته آهسته ، برای هیچ .

با دهان باز وچشمان از حدقه درامده نگاهم میکرد ، آه چگونه توانستم

جلوی دهانش را بگیرم ؟ چه زندگی دردناکی ، چه اندازه زشت

وبی حرمت ، همیشه باید آماده جنگ باشی ........

ثریا/ اسپانیا/ شنبه .

 

جمعه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۹

بیچاره دلقکها

سروهای دوردست ، درآتش میسوزند

نیزارها ، گندمزارها

خانه ها ، شهرها

آخر ازهمه کشورها

به ناگهان دنیا   میشود یک نیزار

دشتی از جسد های سوخته

نیزارها ، با صدای بلند ،

در نای خونین خود میدمند

آنها ناله سر میدهند

کدام دستی ، کدام با د سمومی

از کدام سو وزیدن گرفت

شرمنده باد رویتان

دستهای الوده بخون شما

روزی برای رستن صنوبر ها بلند میشد

امروز برای کشتن سروها

با خود گفتم :

زیستن برای چی

بودن برای چی

همه چیز میمیرد

فردایی نیست  ،بودی نیست

هرچه هست نابودی است

ر وح زیباییها گم شد

سیا هی چهر ه افشاند بر همه آفاق

............

راز اشک مرا کسی نمیداند

با او چه کردید ؟

با دختری در  یک چادر سیاه

با عفت برجسته اش

در یک مقنه سیاه

با آن نگاه معصوم

که خود سوگوار خویش بود

او از  چارد سیاه ، به کفن سپید خزید

در  حجله ی بی داماد ناپدیدشد

گریه من بدرقه اوست

خدایگان شهر

که رگهای دستهایشان

بازوان کلفتشان

در مهار خون است

مرده ریگ اورا به یغما بردند

آن کفن دزدان بی اعتبار و...والا تبار

آن دلقکان بیمقدار

کوله بار حمالی را برپشت کشیده

میمون وار معلق میزنند

و...نشمینگاه سرخشان را

به دنیا نشان میدهند

دنیا ؟!

آسوده روی صندلیهای مخملی سرخ وطلایی

غنوده است

یبچاره دلقکها

.....................................

ثریا/

 

پنجشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۹

پرنده مردنی نیست

پرنده به جانب جنگل نخواهد پرید

او خوب میداند که

بمب وفولاد قوی تراز دانه های گندم است

بمب ها باید مصرف شوند

زمین ، یک شوره زار فرسوده

گنگ وپیر وسوخته ، مسموم

بوی گندمزاری نیست

بوی بوستان پر گلی نیست

بوی اجساد بوسیده دختران وپسران ماست

بوی خودفروشی های سر بازار

اربابان کفن پوشیده بانتظار

نعل وارونه را تاج سر کرده اند

دراین شوره زار

همه درپی پناهگاهی میگردند که ،

زنده بگور شوند

دیگر برف نخواهد بارید

نامی از باران ولطافت او نیست

همه درانتظارند

.........

شبوی باغچه من غریبانه سر میجناباند

ومیداند به زودی باد یغما گر

در غمگینانه ترین سر نوشتها

اورا غار ت خواهد کرد

ذهن من پر  است

ذهن من درکوچه پس کوچه های قدیمی میگردد

به دنبال او که گم کرده ام

.........ثریا/ اسپانیا/ پنجشنبه ............

سه‌شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۹

مطرب و...من

مطرب ، عاشقان بجنبان با تار

بزن آتش به مومن وکفار

مصلحت نیست عشق را خمشی

پرده از روی مصلحت بردار

...............مولانا رومی

ای مطرب دهر :

تر اخلیفه کردم که یار من باشی

به راه دزدی وآدمکشی دستیار من باشی

به قصد قافله من درکمین نور باشم

تو دیده بان من سر هر رهگذر باشی

برم چو مال کسان وزبیخ وبن بخورم

به وقت باز گرفتن ، اعتبار من باشی

چو با عمرو بوبکر ویزید میروم به ویل

برادرانه تو هم یار  وغار وهمره من باشی

.......ثریا /اسپانیا / .......

پیامبر دزدان  ni comment

یکشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۹

کدام واژه ؟

واژه ها نو میشوند ، فاتحان پیروز

کودکان از پستان مادر واقعی شیر خواهند خورد

تو درانفجار روهایت خواهی مرد

مادران پوشیده اند

مرمرین پیکر خودرا پوشانده اند

قلبهایشان زنده است

ائتلاف ، نه ! اختلاف ، نه !

هدف مقدس ، آری

بوی گندیدگی از مغزهای پلید شما

بر میخیزد

واژه های امروز بوی گل شبو را دارند

شب روشن است

( او معصوم بود )

وگل در گلدان تنهایی ، برایش گریست

اشگ گل خون شد وبر  چهره شما نشست

زیر عرق شرم

دستهای او نجیب بودند

شما ودروازه بانتان ، درخواب  به رویاها

پیوستید / مرزها را بستید

وبکارت دخترانتان را

به گرو بانک بزرگ گذاشتید

.........ثریا/ اسپانیا/...........

درجواب اشعار بی سرو ته دکتر ، میم .ر