سه‌شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۹

میلاد تو !

بهار دگر ی ، اگر به دیدارم آمد

خواهم نشست روبروی او ، خاموش

اگر خاک شدم

حاکسترم را به ساحل نیکیها برسانید

شاید در سکوت صبحگاهی

دوباره برویم بر  ساقه خوشنامی !

شاید خاکسترم بر برگ گلی بنشیند

واو آنرا دوباره ببوید

...............

روز میلاد تو ، روز مرگ اقاقیا بود

روبرویت همه خاموش

هیچکس نشانی نداشت

هیچکس شالی بر شانه ات نیفکند

کسی شمعی نیافروخت

همه جا ساکت بود

نسیم سحرگاهی غوغا میکرد

وآهسته بگوش گلها میخواند

که : همه سر گرم با زارند ......

اندیشه تو در هیچ سری نیست

وسهم تو دراین جهان

سیم وزری نیست

تو درپندار خویش درخشانی

نه درمیان این ساحل طوفانی

نه درقامت امر وزی ها

و......

من کیستم ؟

یک حکایت از یاد رفته

...........................

ثریا /اسپانیا/

جمعه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۹

عریان شو !

مارا بجز این خدا ، خداییست

کان قادر ملک آریایی است

-----------

اگر عریان شوی ،

پیکر زمین را به تماشا گذاشته ای

زمینی ، تهی از اندیشه

زمینی خالی از گیاه

اگر عریان شوی

ابر ها به هیجان خواهند آمد

وباران پیکرت را میپوشاند

اگر عریان شوی

پیکر تو جایگاه ریشه ها خواهد شد

دهانت ، در یای عظیم گوهر هاست

درختان ، خوشحال  با شاخه ها یشان

در پیکرت لانه میکنند

آنها در بنا گوش تو بخواب میروند

اگر که ، عریان شوی

من ، به جستجوی دریا میروم

وتو بجستوی خود که ، زمینی

------------

میخواهم به آسمان پرواز کنم

میخواهم از دیوار بلند » چین « بالا روم

میخواهم در قلبی لانه کنم

میخواهم دیوارهای سیمانی را

با میله ای داغ ، سوراخ کنم

کودک رنج دیده زمان

خشم تو ؟ از عشق ؟

آه.... چه خشمی

یک پیکر زخم خورده را

در بغل داری

در شن زارهای خفته

میان شهر کورها ، شهر تاریکی ها

چشمه رویا ها خشک شدند

جلبک های گرسنه ؛ دریا را دربرگرفتند

کودک رنج دیده

چهره ات به رنگ برگ درختان پاییزی است

--------ثریا / اسپانیا / 20 آگوست ----------

 

پنجشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۹

تصویر امروز

نظر برتو میکنم ای » بامداد « که اندوهگینانه ، نشسته ای

کنار دریچه خردی که بر آفاق مغربی می گشاید .........شاملو

-------------------------------------------------------

نظر برخود میکنم ، که چه ویران نشسته ام

ویران ، بی هیچ چشم اندازی

آسمان من آری ، با رنگ دگری است

آسمان من آبی وپر ستاره

وخود با غرور از صف غوغای گرسنگان دیروز

وشکم پرشدگان امروز ، میگذرم

برف پیری بر سرم نشسته

اما آتش آتشکده ها در سینه ام شعله میکشد

پاکیزگی آب گواری میکده هارا مینوشم

ودر وجدان کامل خود

به دکان بی رونق این نورسیدگان مینگرم

که تنها یک تصویرباسمه ای از شکل دیروز منند

----------ثریا/ اسپانیا/ بیست وهشت امرداد..........

یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۹

دخت کویر

فرزند کویرم، همچنان خاک نرم آن ، پرطاقت وصبور ،

کرمان ، که درمیان کرم ها گم شده است

کرمان را رقابت احباب ، شیوخ ورنود

میان خود قسمت کردند ، مانند تکه ای نان

آن خاک زیبا ، بنیان عشق وصفا

روزی میان حریفان سپر سینه اش را جلو داد

با هرگام وهر نفس .

امروز نه از صحرایش بویی میشنوم ، نه ازخاک کویر

نقبی برآن زده اند، میان تفتیش عقیده ها

آنجا ...که دل عالم بود

آنجا که آسمان بر زمین سائیده میشد

با هرنفس گویی ستارگان بسوی تو میامدند

از شب آن نور شگفتی ها بر میخاست

آنجا وطن من بود ، وطنی هرچند ویران

اما پر آوازه وپر افتخار

آنجا خواجو بود ، میرزا آقاخان بود ورضای کرمانی

ماهان ونعمت الله ، مقصد سیر وسلوک وسیاحت

وشمع روشن دلها

هرچه بود ، هرچه شد، هر چه گفتند

امروز جای پای من بر ماسه های کویر

نقش بسته است

از ابتدا ، تا انتها

نقش پا هم صدایی دارد

هر چند همه جا را گرد فتنه گرفته باشد

شکوه آن کویر ، آن دیار

میان شبنم صبگاهی ، درتپش قلبم تکرار میشود

با صد هزار زیرو بم .

..........ثریا/ اسپانیا/ یکشنبه .........

بمناسبت تولد خودم !!! وتا هفته های آینده

شنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۹

نای خالی

تو کجایی ؟ در گسترده بی مرز این جهان

تو کجایی ؟

من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام ، کنار تو

..........................................شاملو

اسنان تنها یک نای تو خالی بیش نیست وناتوانترین موجود روی زمین

و طبیعت است ، اما این نای خالی ، عقل دارد ، اندیشه دارد وبرای

تباه کردن او لازم نیست همه جهان دست به دست هم بدهند ، یک بخار

آب ، یک قطره سم بر ای کشتن او کافی است ، او میداند که میمیرد

به مزیتی که دنیا بر او دارد واقف است هنگامیکه جهان بر او چیره -

میشود آنگاه درک خودرا از دست میدهد .

پس همه عظمت ونیروی ما در فکر  ما ودراندیشه ماست که برروی آن

تکیه کنیم نه بر روی زمان ومکان که هرگز قادر به پرکردن آن نیستیم

بنا براین باید کوشش کنیم تا خوب بیاندیشیم این است بنیان اخلاق .

این نای متفکر که انسان نام دارد نه درفضا بلکه درقانون فکرخود -

زندگی میکند بنا براین من باید عظمت خودرا بجویم وچو ن خودرا یافتم

همه دنیا دربرابرم نا چیز است وسعت جهان مرا چون نقطه ای دربر

میگیرد ودرخود فرو میبرد اما از نظرفکری ، این منم که بر دنیا غلبه

کرده ام وبر او مسلط هستم ، چون میاندیشم .

...........ثریا / اسپانیا/ شنبه ......از یادداشتهای گذشته .......

جمعه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۹

امریکا ، امریکا

قبل از کشف قاره امریکا ، دنیا آرام تر بود دینای امروز ،

دنیای عربده ها رویدادهای گوناگون وجداشدن ذهن آدمیان

از گذشته وجهان معنا ، آنروزها گمان میبردند که شروع دنیای

جدید برای آیندگان روشنی میاورد ویک نظام سالم وکافی برای

همه ، اما امروز همه چیز به صورت مسخره درآمده است ،

ثروت ودنیا پرستی رونق گرفته همه چیز درهم شکسته وویران

شده است قدرتهای نظامی ، ادبی ، سیاسی همه رو به زوالند

تنها عده ای از سرحسرت به قفا مینگرند ونومیدانه تلاش میکنند

تا راهی برای آزادی دنیا ومردم آن بیابند .

تمدن های خیالی ، شهر های پر جمعیت وویران ، ظلم وستم

بلاهای آسمانی !!!!؟؟؟  شعارهای تکراری وهمه بانتظار یک

شکوه سالم نشسته اند ؟ وخدا هم دراین میان گم شد تمدنها نابود

زبانهای قدیمی وادبیات از بین رفتند وبقول کپرنیک :

زنبوران عادی  بر زنیوران عسل پیشی گرفتند وجانوران جنگل

در راس کاخها نشسته اند بی هیچ شعوری .

و......زندگی درهنر پلاستیک سازی همچنان ادامه دارد .

چه کسی گفت ، امریکای جهانخوار ؟ راست گفت .

امروز دنیا بین مادر بزرگ ونوه ها تقسیم شده است بقیه هم

برده وار در اشکال مختلف درهم میلولند ونامش ر ا زندگی

گذاشته اند ، درعوض هزاران دکان دین ومذهب باز شدو مردم

را از آتش جهنم و دنیای خیالی میترسانند ، جهنم را داریم بچشم

میبینم در آتش سوزیهای عمدی ، در سیل ها وزلزله های عمدی ،

هر روز بر تعداد بیسوادان افزوده میشود ودرعوض سکس ودر اگ

وراک اند روول>>> همه گیر شده است ، سکس حتی به مواد غذایی

هم سرایت کرد،  واین است دنیای جدید به همراه همه دست آوردهایش

..........ثریا / اسپانیا .جمعه سیزدهم اوت .............