یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۹

دخت کویر

فرزند کویرم، همچنان خاک نرم آن ، پرطاقت وصبور ،

کرمان ، که درمیان کرم ها گم شده است

کرمان را رقابت احباب ، شیوخ ورنود

میان خود قسمت کردند ، مانند تکه ای نان

آن خاک زیبا ، بنیان عشق وصفا

روزی میان حریفان سپر سینه اش را جلو داد

با هرگام وهر نفس .

امروز نه از صحرایش بویی میشنوم ، نه ازخاک کویر

نقبی برآن زده اند، میان تفتیش عقیده ها

آنجا ...که دل عالم بود

آنجا که آسمان بر زمین سائیده میشد

با هرنفس گویی ستارگان بسوی تو میامدند

از شب آن نور شگفتی ها بر میخاست

آنجا وطن من بود ، وطنی هرچند ویران

اما پر آوازه وپر افتخار

آنجا خواجو بود ، میرزا آقاخان بود ورضای کرمانی

ماهان ونعمت الله ، مقصد سیر وسلوک وسیاحت

وشمع روشن دلها

هرچه بود ، هرچه شد، هر چه گفتند

امروز جای پای من بر ماسه های کویر

نقش بسته است

از ابتدا ، تا انتها

نقش پا هم صدایی دارد

هر چند همه جا را گرد فتنه گرفته باشد

شکوه آن کویر ، آن دیار

میان شبنم صبگاهی ، درتپش قلبم تکرار میشود

با صد هزار زیرو بم .

..........ثریا/ اسپانیا/ یکشنبه .........

بمناسبت تولد خودم !!! وتا هفته های آینده

هیچ نظری موجود نیست: