خوشا به سعادت آن دسته از مردمانی که دورخود ودور دنیا میگردند
برای آب ونان وامور ناچیز روزمره خود کار وفکر دیگری ندارند ،
رویای آسمانی آنها خاموش واز آن هیچ نوای بر نمیخیزد.
خوزه ساراماگو یا (ژوزه) هفته گذشته به سرای باقی شتافت تا زنده
بود کسی از او یادی نمیکرد در بدترین جزیرهای بد آ ب وهوا در
جزیره ( نازاروت ) که بوی تعفن گوگرد وذغال هوشی برای انسان
باقی نمیگذارد ، عمرش را تمام کرد ، امروز مرده او دیگر بی خطر
است وروزها بلکه هفته ها پیکر بیجان اورا ( احترام! ) میگذارند و
هر دسته وحزبی وقومی اورا از خود میدانند ، دنیا مرده هارا بیشتر
دوست دارد اودر یکی از نوشته هایش گفته :
تنها احمق ها وپولدارها از زندگی لذت میبرند !
او بخوبی میدانست که آنها از رنج وغم بقیه جهانیان بی خبر وباخوشی
وشادیهای مبتذل خود سرگرمند.
دلی که دران احساس موج میزند خداوند و خداوند عشق درگوشش آواز
میخواند روحش چون عقابی از بلندی ها برمیخیزد از وقت گذرانیهای
احمقانه روی زمین خسته است از سر وصدای اطرافیانش میگریزد
دیگر میلی ندارد سر درپای بت های ساختگی وناچیز بگذارد ، بلکه
با سر سختی ووقاردور از هر غوغایی در جستجوی آوازی است که
ازدریای متلاتم روحش بر مییخزد.
امروز همه احزاب چه دست راستی وچه دست چپی وچه میانه رو
خوزه ساراماگو ر ا ازخود میدانند در حالیکه سالهای سال بود او
فراموش شده در کنج خانه کوچک خود درآن جزیره زندگی میکرد
جایزه ( بزرگ!!! نوبل را ) هم برای خفه کردن او باو اهدا کردند
اما باز او آواز خواند ، سرود بشریت را سر داد آنهم دراین دنیای
غولهای توخالی وباد کرده با سرهای تراشیده به همراه روسپیانی
که خودرا درازای یک بطری شامپانی دراختیار گروهی میگذارند
ویا بخاطر ( بستی ) که آنهارا از خماری درآورد سر برآستان هر
شیطانی میگذارند وپای میبوسند.
.....................................................
ثریا /اسپانیا/ یکشنبه / 20/7/10