امروز چنان شدم که بر کاغذ !
آزاد نهاد ، خامه نتوانم
ای آزادی ، خجسته آزادی
از وصل تو روی برنگردانم......... ( ملک الشعرای بهار )
......................
دلم میخواهد که بنویسم ، بنویسم و بر این باورم کسانیکه مینویسند
زنده بودنشان را نشان میدهند .
کسانی که چشم ما به دست آنها بود ، رفتند وکسانیکه زنده اند بدون
آنکه اثری قابل توجه خلق کنند همچنان درحا شیه راه میروند چرا
که دچار همان تیغ برنده ای میبانشد که موی بر تن انسان راست
میکند ، تیغ سانسور بعضی ها هم خود سانسوری میکنند.
هدایت رفت با کاکو یش وعلویه خانم ، جمال زاده با شکر هایش
بخاک سپرده شد ، بزرگ علوی وچشمهایش دیگر زاده نشد، چرا
که ممنوع القلم بود ، دیگپر شاهکاری بوجود نیامد ، دیگر دشتی و
یا حجازی به دنیا نیامدند ، دربین نویسندگان شکوفایی از بین رفت
وپسر بچه های دیروزی به میدان آمدند وکلی راست ودروغ را بهم
بافتند وبه زیر چاپ فرستادند ودر همین راه به لقب _ استادی_ هم
مفت -خر شدند !یعنی مفتخر شدند !!!!
امروز ما خود خودمانرا از قلم منع کرده ایم ودیگر سعید نفیسی نامی
نیست که بر کتاب هر تازه کاری مقدمه ای بنویسد ، صادق چوبک پیر
شد ودیگران دور خودشان چرخیدند ومترجمین ؟! آه ...بهترینها رفتند
به آذین ، تفضلی ، محمد قاضی ودیگران .
ابراهیم گلستان دربرج عاج خود نشسته وبرای کودکان داستان مینویسد
چه بسا داستان ( داستان اسرار دره گنجی ) را باز گو کند وبقیه قلم را
زمین گذاشتند وموش را به دست گرفتند وروی صفحه دواندند.
غلامحسین ساعدی در اوج بود که فرود آمد ، احسان طبری دچار
دگر گونی ودوار سر شد!! امروز ما باز دچار فقدان فرهنگ شدیم
وبقول جناب شاعر متعهد احمد خان شاملو :
این فصل دیگری است ، که سرمایش از درون
درک صریح زیبایی ها را پیچیده تر میکند
......و چون با کودک سرو کارت فتاد / هم زبان کودکی باید گشاد
چه بسا نویسندگان دیگری زاده شوند وما امید به فردای دیگری بسته ایم
نویسندگان وشاعران که جولای ژنده استادی را به دور میاندازند وفقط
به همان لقب نویسنده یا شاعر اکتفا میکنند
هیچکس به تولستوی نگفت : استاد ،
هیچ دولتی به شکسپیر لقب استادی نداد
نام استاد سنگین است وآدمهای خیلی کوچک آنرا به دوش میکشندتا گم
نشوند .
............ ثریا .اسپانیا / شنبه 13