گمان میبرم که همه چیز دست سرنوشت وتقدیر است ، تنها عده ای
فرصت طلب بو میکشند ومیدانند که سرنوشت به کمک آنها آمده وآنها
را راهنمایی میکند ! .
درخانه را میکوبند ، بسته ای را تحویل میدهند ، آنرا با ز میکنی درون
آن یا درد است وفریاد ویا زندگی وفرشته بالداری که میخواهد ترا -
بجاهای دوری ببرد ، هیچکس نمیداند که این پیک سرنوشت از کجا
میاید وچه ارمغانی دردست دارد آنگاه باخود توست که بااین بسته چکار
بکنی ، نمیتوانی آنرا دور بیاندازی اجدادت درآن نشسته اند پدرت ،
ومادرت که تو آئهارا انتخاب نکرده ای آنها هم ترا نمیشناسند باید آنرا
با خود حمل کنی وبه هرجا که میروی آنرا باخود ببری درون بسته
بسته بندیهای دیگری است واین بسته تا روز واپسین مانند کوله پشتی
گیشاهای ژاپونی بر پشت تو نشسته است حتی به هنگام خواب در
کنار تو جای د ارد ورویاهایت را پریشان میکند دراینجا نه خدایی هست
نه پیکی وپیامبری، سرنوشت است ، سرنوشت که ترا ببازی گرفته
میل دارد بخندد ، ترا رسوا کند ، ترا به عرش برساند ، ترا به زیر
پنج هایش مانند یک میوه رسیده له کند وبهم بمالدباز هم بخنددصدای
خنده اش در گوش تو می نشیند آه ... میخواهی رنج بکشی ؟ بیا
بار سنگین دیگری رابه تو هدیه میدهم وتیری دیگر بسویت پرتاب
میکنم ، میخواهی خوش باشی؟ پس هرچه رگ وپی در پیکرت هست
پاره کن آنهارا دور بریز ونگذار صدایی از آنها بلند شودروحت را
به دست باد بده اگر شیطان پلیدی وجود دارد آنرا باو هدینه کن !
با تو هستم ، قرعه کشی ، لاتاری ، یا برنده ای یا بازنده وسط نمیتوانی
بایستی راه دیگران را سد میکنی زیادی برای این دنیا ومردمش سنگینی
روی شانه های آنها ، روی افکارشان فشار میاوری.........
جنگ را بگذار وبا حریف بساز .....
نه جنگ ادامه دارد وفراربی فایده است سرنوشت جلوتراز تو رفته
وجا خوش کرده است در لابلای پستو ها وسوراخهای مهاجرت .
.....................................................
از یادداشتهای روزانه