شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۸

این ره که تومی روی........

...... ومیخواهم خاطرتان راجمع کنم وبگویم مردان دستار بسرو

زنان پیرو آنها چیزی را که شما از دست دادید وبرایتان بسیار پر

ارزش بود جمع کردند وبردند.

رهبری را از دست دادید که اگر درکنارش میماندند برای شما

بسیار با ارزش بود  ویکی از خوشبختیهای شما وخوشیهای شما بشمار

میرفت انکه اگر مانده بود ودنیای دیگری را بشما نشان میداد،

اینک مرده ودرگوشه ای غریب خوابیده وتنها کبوتران بربام آن

آشیانه می نشینند وبرایش خبر میبرند .

امروز باید بگویم که همکی به نوعی دهن کجی دچار شده ایم

وراه گریزی هم نیست اطرافمان بسته است پنجره های بسته و

عغیر قابل پیش بینی چیزهایی درهم وبرهم از گوشه وکنار پیدا شده

است  امروز ما بی نهایت سر افکنده ایم وبا چشمان بسته از کنار

خلنجارهایی میگذریم که دوباره مارا سرنگون میسازد .

من همین جا ایستاده ام نه دستی بلند کردم ونه میکنم ونه پایم را

به روی خاکی میگذارم که نامطمئن هست  میتوانم از پله ها بالا

روم اما ترجیح میدهم درهمین قفس داغ به تماشا بنشینم  ومسیر

رودخا نه ای راکه به بیراهه میرود ببینم ، رودخانه ای که نمیداند

اقیانوس بزرگ درکدام سو قرار دا رد.

من باکلمات تکنیکی میانه ای ندارم  وخیال هم ندارم انسانهارا جدا

سازم ؛ آنها خودشان از هم جدا میشوند .

بامید پیرزوزی

........ثریا /اسپانیا . شنبه

جمعه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۸

تو چه دانی که قلم صنع .......

ای دوست ، ای یار دیرین

از کوچه های خاطره ها ، تنهایت را حمایلم کن

تا بتوانم بخوانم

امروز خون سیاووشان فراتراز صفیر گلوله ها

می جهد وفواره میکشد

وتنها فریاد آنهاست که میماند

در یک تلخی نامفهوم ، دیگر نمیتوانم درسایه

گذشته بنشینم ونامی از تو نبرم

صدای من از دوردستها ، از یک شهر غریب

از زیر سایه های ناشناس می آید

گمان نکنم که بر دل سنگ تو بنشیند

....

حال بانتظار یک سایه دروغین

دیگر نمیتوان قبل از طلوع خورشید ، زمزمه سر داد

دستهای خطارکار ، در کاوشند ، باید آنهارا برید

همه همه جا یک صدایند

پرده های واژها پاره شدند

با عطسه یک ستاره

جاده تیر باران تاریک است

کسی نمیداند چگونه میتوان در زیر سقف

ناباوریها نشست

باز هم صدای باستانی اورا میشنوم که میگوید:

برخیز ، بر خیز ای روح سرگشته برخیز

به سودای  آن روشنیها

تو هم چراغی بیفروز

و.........

من تنها از اسپانیای کهن سال میگویم که

روزی ترانه هارا باتفنگ همراه ساخت

وبه سوی دشتباران زده رفت

جائیکه روی سیمهای خاردار

پاهای پرنده ها خونین میشد

..........ثریا/ اسپانیا/ جمعه

 

پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۸

گر تو بیدادکنی ، شرط مروت نبود

آوایی بی حنجره ، آوایی خاموش

بی آنکه  به گوش برسد

دراین پهنه سبزه زار مسموم

چگونه میتوان نقش آفرین قصه هابود

نمیخواهم ؛ دراین این زمانه پر هیاهو

چنگ برگیرم وترانه سر دهم

چگونه میتوانند در تاروپود ملتی

مانند تارعنکوب خانه بسازند؟

چگونه میتوانند  روی اینهمه نامردمیها

وخون

کام هوسناکشانرا لبریزاز خوشی

نمایند

میخواهم فرار کنم ، به گوشه ای از دنیا

ونبینم روی ناکسان را چگونه میتوان لب فروبست

من قصه دردناکی از قرن خویشم

شعری شور انگیز از دوران روزگارم

ناله هایم از درون سینه پرآتشم، بر میخیزد

چگونه میتوانم در تاریکی این شب سیاه

قصه گوی اندوه خود باشم

امروز چون ستاره ای بی نشان

درسیمای شب تاریک نشسته ام

بی هیچ حوصله ای .

..........ثریا/ اسپانیا

6/8/

چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۸

خسته گانرا چو طلب باشد وقوت نبود

تنها هدف از بین بردن تاریخ مشروطیت بود که به مراد ومقصد خود

رسیدند و......

یک دروغ بزرگ آنهم در تاریخ چهاردهم امردادماه با زور چماق و

سرنیزه بخورد ملت دادند .

خوب مبارک است بازیهای پشت پرده به ثمر رسید ؛

بیچاره ملتی که این قهرمانشان باشد وبیچاره ملتی که نیاز به قهرمان داشته باشد

...............

تمام شد

پایان داستان ، خیلی غم انگیز بود غم انیگز تراز تمام تراژدیهای عالم

ثریا .اسپانیا

سه‌شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۸

نه ! نه! مجاهد ، نه

در فیس بوک من مانند مورچه سیل بچه مجاهدین سرازیر شده وعکس بانوی !

آواز مرضیه را گذاشته اند که سنگ خاررا بخواند ، نوشتم این خانم مدتهاست

که ایرانی نیستند کلی مودی پیدا شد که چرا نیستند متاسفانه در فیس بوک جای

کافی نیست تا به آنها جواب بدهم وبگویم این خانم در اوائل انقلاب رفتند درعراق

وروی تانکهای فرسوده اهدایی صدام آواز برای مریم جان ومسعود جان خواندند

وهنوز هم در کنج پاریس جیره شان را از این گروه میگیرند وحق حرف زدن

هم ندارند ، گروه مجاهدین یک گروه تروریستی ومارکسیستی با ضافه اسلام

من درآوردی که رهبرشان امام موسی کاظم است !! وما ایرانیان  میخواهیم

ملت را از زیر یوغ اینهمه امام و.اماچه بیرون بیاوریم ونمیشود ، تعداد زیادی

از زنان ومردان را در عراق رها کردند وحالا برایشان شمع روشن میکنند یک

روز خانم روسریشان سبز است روز دیگر زرد است ویک روز قرمز به رنگ

خون آدمهایی که قربانی آنها شدند ، در کمپ وکمیته آنها بچه ها جایی ندارند

همه باید سر سپرده وعاشق رهبری باشند یکنوع هموسکسوئل بازی ولزبین

بازی مدرن !!! اکثر آنهائیکه از این گروه جدا شده اند روانشان پریشان و

دچار چند شخصیتی میباشند واحزاب چپ اروپایی وامریکایی هم آنها را

تغذیه میکنند برای روز مبادا واحمقهایی هم پیداد میشوند که بخاطر بانوی

رهبرشان خودسوزی میکنند شاید از ترس گرسنگی وبی پناهی ! متاسفانه

تعدا دزیادی از هنرمندان خبره وباارزش ما پس از انقلاب جذب این گروه

شدند وخوب دیگر نمیدانم چه بگویم مگر خانم دلکش درایران نماند مگر

به زندان نرفت ؟ مگر گوگوش در ایران بیست سال ممنوع الوجود نبود

ویا سایر خوانندگانی نظیر محمد نوری که باگریه روی سن میرود

ومیخواند مگر آقای شجریان نماند ویا بقیه نه تنها جذب هیچ گروه و

دسته ای نشدند بلکه برای زنده بودن موسیقی ایرانی زحمات بسیاری هم

کشیدند که قابل ارززش وستایش است .

حال اگر امروز بین این گروه سر سپرده وسایر گروهها ائتلافی روی

داده باید بدانند که عاقبت خوبی نخواهند داشت ، ملت ایران همیشه زنده

است .

قابل توجه نوجوانان ودوستا ن فیس بوک که دارند به دنبال این گروهکها

میروند......................................................

با امید پیروزی ملت ایران وپیروز ی نور بر تاریکی

ثریا.اسپانیا

دموکراسی آب دیده

گمان نکنم که ایران دیگر ایرانی شود که ما در آرزوهای خود به آن

شکل داده ایم ، پرچم ها به اهتزاز درمیایند امانمیدانند به کدام سوی

حرکت کنند ، نباید فراموش کنیم که ما بین سه قدرت جهانی تقسیم

شده ایم وهرکدام از آنها دست نشانده های خودرا درایران دارند وآنها

را تغذیه میکنند ، اسلامیان افراطی سراسر منطقه را گرفته اند و

ریاست جمهموری امریکا درحال حاضر گرایشش به طرف اعراب

ومسلمانان است وفراموش نکنیم که ایران یک کشور مسلمان زده و

زیر فشار افکار قوم غالب دارد دست وپا میزند واز سوی دیگر در

پشت درهای بسته امام زمان دیگری بانتظار ظهورش نشسته است

که همان کلمات ، همان گفتار را با زبان فارسی پیچیده برای ما در

داروخانه اش نگاه داشته است اگر بر فرض محال هم شاه جوان

به ایران بر گردد بیشتراز چند صباحی نمیتواند ار آنجا بماند.

مغزها بد جوری شستشو داده شده اند من درمیان دو تاریخ ایران

زندگی کردم وهمه کوششم شناخت روحیه این ملت بود ، ملتی

که خودرا نجیب ورشید مینامید ! از فرط بیچارگی نجیب وسر

به زیر ماند واز فرط بدبختی تن به حقارت داد .

در طول این سی سال آنچه که باید بشود شد وآنچه را که برایمان

در کوزه پنهان کرده بودند امروز به ثمر رسید ، نه شراب شد

ونه سرکه ، مخلوطی از این دو ، هنوز طالبان در اطراف مرزها

نشسته اند بانتظار فرمان ودردرون نیز نزاع بین سران قوم وقدرت

است ودراین میان تنها جان مردم بیگناه که به عشق آزادی برخاسته

وامید آنرا دردل میپرورانند ، بر باد میرود مانند همان تمدنی که داشت

شکل میگرفت ودردرون خفه اش کردند واین حیوانات عصر هجر ر ا

برایمان به ارمغان آوردند .حال به کدام سو میرویم ؟ بازهم میل داریم

که :

زیر لوای یک رهبر سینه بزنیم؟ یا به راستی به آن حد از شعور

فکری رسیده ایم که بتوانیم خودمان سرنوشت ساز باشیم بدون

دخالت دست ؟!!!!.

..............ثریا .اسپانیا . سه شنبه