پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۸

گر تو بیدادکنی ، شرط مروت نبود

آوایی بی حنجره ، آوایی خاموش

بی آنکه  به گوش برسد

دراین پهنه سبزه زار مسموم

چگونه میتوان نقش آفرین قصه هابود

نمیخواهم ؛ دراین این زمانه پر هیاهو

چنگ برگیرم وترانه سر دهم

چگونه میتوانند در تاروپود ملتی

مانند تارعنکوب خانه بسازند؟

چگونه میتوانند  روی اینهمه نامردمیها

وخون

کام هوسناکشانرا لبریزاز خوشی

نمایند

میخواهم فرار کنم ، به گوشه ای از دنیا

ونبینم روی ناکسان را چگونه میتوان لب فروبست

من قصه دردناکی از قرن خویشم

شعری شور انگیز از دوران روزگارم

ناله هایم از درون سینه پرآتشم، بر میخیزد

چگونه میتوانم در تاریکی این شب سیاه

قصه گوی اندوه خود باشم

امروز چون ستاره ای بی نشان

درسیمای شب تاریک نشسته ام

بی هیچ حوصله ای .

..........ثریا/ اسپانیا

6/8/

هیچ نظری موجود نیست: