پنجشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۸

تمام

نا امیدی بر دلم نشست درحالیکه ملتی به دنبال سرنوشت وآرزوهای

خود میدود ، آقایان از اینکه توانسته داند با عراق بر سر یک میز

بنشینند سخت خوشحالند !!!! وهنوز امیدوارند که باهمین دولت

فعلی ایران مذاکره کنند ودستور مذاکره روی میز ا ست ؟!

وجناب حضرت مبارک در ارک سفید دلهره دارند که چه خواهد شد

هیچ ؛ جناب  ، شما سرجایتان محکم بنشید که پایه های تخت شما را

کسانی روی دوش دارند که شما را برتخت نشاندند ، مهم نیست اگر

هزاران زن ودختر ومرد وپیر وجوان ایرانی جان میسپارند ، مهم این

است که شما وهم تایان خود دراروپا شکمتان سیر شود .

بقیه شعر است ، شعر وسرگرمی وبا زی با بند سبز وسیاه .

............ ثریا /اسپانیا. پنجشنبه 23-7-

 

دروهمی دور

به چشم عقل آن دین را فروغست / که آن بنیان کن دیو دروغ است

چو دین کردارش وگفتارش وپندار / نکوباشد بهتراز این دین مپندار

به دنیا بس همین یک افتخارم / که  یک ایرانی  والاتبارم

عارف قزوینی...................

قامتم از قیامت برخاست ونامم را برآتش نوشتم

شناورم دروهمی دور ، وهمی از شور واشک

وهمی از یک تند باد

با نام تو بر قلعه این بام میروم

وبا نام تو پلکهای تاریکی را ، می شکافم

گیاه هرزه ای را که با دست یک

( بیگانه )

در باغچه خانه ام کاشته شد، یک گیاه نا بخرد

از ریشه بر میکنم

هلال احمرت را بردوش بکش وپیاده

به شن زارهای بیابان کوفه برگرد

من فرزند خورشیدم

من قبلا از تو متولد شدم

دستهای خطاکارت را که برضریح خیالی

و امامان دروغین دخیل میبندد

قطع خواهم کرد

من از بطن سبزه زارها ، تا عمق خاک

از خون سیاوش ، تا چاه بیژن

از عشق منیژه ، تا رسوا یی شیرین

میان هیاهوی کوچه ها بودم

.............

تقدیم به مردم بیدار شده از رخوت ولرزش وجان برکف

ایران زمین ، وستایش آنهائیکه امروز گرسنه اند .

چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۸

سرزمین شیعه ودوازده امامی اثنی عشری

ایران ، سر زمین امامان !

استان تهران بزرگ ، امام اول وامام دوازدهم ، عجلا آل فرجهه

استان خوزستان ، امام موسی کاظم و فرزندان او !

استان خراسان ، امام رضا وبرادران ورهبران

استان کردستان ، امام حسین  با عمرابن خطاب

استان فارس ، امان حسن عسگری

استان کرمان ، امام زینالعابدین بیمار

استان آذربایجان ، امام حسین وآال  اووسیدنا

استان گیلان ، امام علی النقی

استان مازندران ، امام محمد تقی

استان سیستان وبلوچستان ، امام مجتبی

و...... همه خاک ایران ، امام مجتبی خامنه ای

دراینجا سر امام علی بی کلاه میماند  و ... همچنین سر ملت بزرگ ایران.

 

یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۸

برگ سبز من

در افق بیکران این سرزمین

چشمن حسرت بار من ، دررثای چند صد مادر

رنج دیده وگم کرده جوان است

گریستن درشب ، ونوشتن درروز

و به دنبال واژها گشتن برای تسلی دل سوختنه آنان

میخواهم با وسعت همه دنیا وآسمان

بر آن دشت خفته درخون شقایهای سرخ

دایه وار زمزمه سر دهم

درخانه قدیمی ما، اندوه تازه  وماتم جدیدی است

برگهای جوان ونورسته

دیگر درانتظار  هیچ فصلی، نمیمانند

نقش آنها ، نقش سرفرازی است

ونقش همیشه بیدار

ما باید سوگوار باشیم

برای مردان دلاوری که به راستی ایمان آوردند

وبا خیل بی ایمانی سر گردانند

مرگها یکسان نیستند ، گاه درشکنجه گاه

وزمانی در ازدحام خصم ستوران

انها به افق سفرکردند وباز برمیگردند

که شاهد گیسوی شلال تو باشند با عشقی دیگر

...............

تحفه وبرگ سبزی است به مادران وپدران داغدار

با امید پذیرش که با آنها همراه و همدردم .

 

خفه خون ناحق

داشتم ملافه هایم را عوض میکردم ، دیدم همه سبزند؟! درگلدان

روی میز حمام یک گل ژرورای مصنوعی سبز پیداکردم ، دیدم

همه جا سبز است ، سبز ، سبز.

با خود گفتم تورا چه سننه؟ تورا کجا میبرند ؟ عوامل زیادند ودوردنیا

درحال گردش وهر لحظه وجودشان را اعلام میدارند ، بعد هم دوستان

که منافع دارند ، کم کم از تو فاصله میگیرند چون نمبدانند که چه میشود

» بتو توصیه میشود که خفه شوید « منهم خفه خون ناحق گرفتم !!!

تنها باخودم فکر میکردم که سی سال پیش شعارها ها با امروز چه

اندازه فرق کرده است .

آنروزها میگفتند :

فلانی ، حیا کن ، سلنتطو رها کن !اما امروز میگویند ما اهل کوفه نیستیم ، ....اما نمیگویند فلانی حیا کن ولایت و رها کن ،

آنها باین ولایت احتیاج دارند ، منظورم ولایت ایران است !!!!!!

............. ثریای گم شده از صحنه

 

شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۸

شام روزه داران

چند روزیست که بیاد توهستم ، نمیدانم اگر زنده میماندی عقیده ات

درباره این رویدادهای امروز چه بود ؟ وآیا حوصله داشتی دوباره

یک شب دروغین را به تصویر بکشی ؟ .

بیاد آن شام خوردنی افنتادم که در» چاتانوگا « به همراه دوستم و

عمو» میم  «در یک شب زمستانی با هم باصرار دوستم جمع شده بودیم

دوستم دختر یکی از اشراف بود وسخت دلباخته تو وچه بسا با همان

پشتوانه خانواده اشرافیش در دل آرزوهایی را میپروراند ، تو آن

روزها دراوج بودی ودر قصر جاوئیت با غروز تمام راه میرفتی

من هم تازه فرزند چهارم را به دنیا آورده بودم با  اینهمه شیفته تو

وغروز تو وآن قصر عاج تو بودم ، چند سالی میشد که از بند رهایی

یافته وتنها عشق تو هما ن ( پوپک ) تو بود.

خوشحالم که امروز نیستی تا ببینی چه برسرهمه آمد ومیاید ،

تو فریاد برداشتی وآن صبح را دروغ پنداشتی که به راستی

درست گفتی وحال ما مانده ایم وشب تار ومعلوم نیست که کهن

دیار ما چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد ، گرگها دندان تیز کرده

وبانتظار نشسته اند وجوانان مانند برگ گل سرخ بر روی زمین

میان خون خود بخواب ابدی فرو میروند ، همه را کتک میزنند

ومیگویند که این ( حق شماست که کتک بخورید ) آیا چیزی در

زیر این کلمات نهفته است ؟ آیا رازی خفته است .

گاه که از سر گله بر میخیزم

که نفسی تازه کنم

بر فراز سرم پرواز لاشخوران را

با گرزی در دست ، افق زیبای مرا

از من میگیرند

آنگاه به تدبیر مینشینم ، که چه چاره کنم ؟

این چنین شد نسل تو ، نسل من

آنهمه مردان کهن ، درپهنه » دیار کهن «

طعمه لاشخوران در شوره زار جهل شدند

فرصتی نیست مرا

همچنان که برای تو فرصتی نماند

تا ببیینی وبسرای وبگویی از تجربه هایت

من با تو از پله های شصت بالا رفتم

وقدم به قدم باتو بودم ونشستم به شمار

روزها وشبها.

روزی دیگر توان همرایت درمن نبود

امواج کف آلوده را تاب نیاوردم

تنها توانستم روحم را نثار تو کنم که :

در ساحل ابدیت خفته ای

..................برای نادر نادر پور