یکشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۶

تماشاخانه

تماشاخانه

 

نه ! صحنه خالی بود

سکوت بود

دریک تماشاخانه

آنچه که دیدم باچشم گریان

بر باورم نبود

نقشی بردیوار؟

نقش گرسنه ای ؛ شکم بر پشت

چسپیده

که تمنای نان میکرد

ودر سوی دیگر

جنبش و هیاهو

اندیشه ها واحسا س گم شده

زیر داغ شهوت

شراب ورقص بی پروای شکم

سینه های لرزان؛  گردش کمر

باسن

لکاته های تازه رشد کرده

در کسوت الهه های زیبایی

بی خبر از اشک آن کودک

وتن نمناک مادر

در انتظار پا داشی از

.... بزرگ بودند

...........

آه ! آی عاشقانه شبانه

که سرهای خودرا در میان

شانه هایتان

فروبرده اید

و بروی خاک غریبی

خوابیده اید

بپاخیزید

مردان وزنانی پر توان

ونیرومند

که برزمین نشسته به دوریک شمع

وخودرا گرم میکردند

هم اکنون ایستاده اند

......

ما کولیان آواره جهان

با یک دروغ بزرگ

سرنوشت خود را به دست باد

سپردیم

و سر به آسمان

که همچو قیر سیاه بود

با پاهای لرزان ؛ ایستادیم

آی ؛ عاشقان شبانه

خاموشی سنگین وخواب

را فراموش کنید

وصدای خودراچون نسیمی

بر شاخه های خشک درختان

جوان سر دهید

آنها را دریابید

 

ثریا / اسپانیا

 

پنجشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۶

بجرم شرب

بجرم شرب ؛ مجازات مرگ

 

زین آتش نهفته که در سینه منست  ؛

خورشید شعله ایکه درآسمان گرفت

حافظ

 

شهامت روح وبلند پردازی  لازمه مردان خداست

امروز ما در دنیای مذهب بره زباد داریم در

صورتیکه به شیر بیشتر محتاجیم .

حقیقت مانند آفتاب است که تنها عقاب میتواند در

آن خیره شود .

کسانیکه از فرط داشتن همه زیباییها وظواهر زندگی

نداشتن را احساس نمیکنند ؛ اما یک انسان حساس که

میتواند خوشی های زندگی را در تمام ریشه و عمق

وجودش حس کند باو فرصت بهر ه بردن ار خوبیها

و زیباییهای دنیا را نمیدهند و او آنها را در دوردستها

بلکه در شیشه شیطان میجوید درعین حال خویشتن را

در نشیب زندگی خیلی پایین  ودر دهانه یک باتلاق

فرو برنده نیستی احساس میکند

بالا ؛ بر فراز آن تپه روشن آفتاب هست ؛ گرمی حیات

هست ؛ امواج رنگارنگ آرزو وامید هست  ؛ غوغای

نشاط انگیز زندگی هست  فروغ نوازشگر عشق ومستی

هست ؛ اما ؛ او آن جوان وجوانان دیگری از دست یابی

به آنها محرومند ؛ وهمه از دسترس آنها دور است , دور

وبان بهشت گمشده راهی ندارند ؛

در پیش پای آن جوان تازه نورسیده ؛ جر تاریکی مهیب

و ناپیدای کرانه نیستی چیزی وجود ندارد ؛ او محکوم است

محکوم به فرو رفتن  درکام این چاه عمیق ... مردن وبردن

همه آرزوها را بهمراه .

 

پنچشنبه

8/2/2008

ثریا /اسپانیا

پنجشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۶

آن غریبه

آن غریبه

 

بوی اورا که در ( اوج ) افتخار !!!!

بود

ببرکشیدم

بی آنکه زنده باشم

از بوی ا و مسموم

و در زیر خاکستر بجا مانده

مدفون شدم

بوی تلخی ؛ حکایتی بود

از بوی برگهای متعفن آن درخت پیر

هوای سالم خانه ام سنگین شد

گلهای باغچه کوچکم افسردند

میان دو چشم سنگی ا و

و دو چشم سرشار از پشیمانی من

برقی جهید

آه ...... ما تا چه اندازه

بهم بیگانه ایم

آنهمه روزهای جوانی

آن ایام

تنهانگاهم بسوی خراباتی بود

که او خانه داشت

بدون آنکه بدانم

در آن دوچشم سنگی و بی رونق

انبوه فاصله ها را دیدم

این خیرگی

این بیشرمی

و مردن اورا

در سایه سوخته آوارگی ها

........

تابستان دو هزارو چها ر

 

یکشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۶

اندوه فراموش شده

اندوه فراموش شده

 

قصه ها وغصه های فراموش شده ام

و....

اندوه یک مادربزرگ

در آستانه یک درگاه تاریک

بانتظار پنجره ای که به روزن

خورشید باز میشود

بانتظار عطر سبزعلفهای وحشی

وآهنگ بال کبوتران

نرمش رقصی درمیان یک بازوان

ستبر

در میان یک سینه فراخ

نمیخواهم حامل این کوله بار

اندوه باشم

آنهارا برزمین میگذارم

همه اندوه وغصه های فراموش شده را

قصه های یک مادربزرگ!!!

بانتظار آ ن عقاب مینشینم

وبه آسمان چشم میدوزم

تا کبوتری بابرگی در منقار

بسویم پرواز کندوبمن نوید بدهد

بانتظار دستهای ناشناخته

و....

گم کردن اشتباها ت بی جبران

 

ثریا / اسپانیا

23/1/2008

 

 

پنجشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۶

دزد سوم

دزد سوم

 

سه نفر دزد خری دزدیند

سر تقسیم بهم جنگیند

چوبودند سرگرم زدو خورد

دزد سوم خرشان را زد وبرد

مرحوم سعدی !

 

ایران منطقه وسیع و پروسعتی است

برای همه جا دارد ( بغیرا ز ایرانیها )

ایرانیان درخارج مشغول زدو خورد

وترورشخصیت ونابودی یکدیگرند

وخوب !!نقشه اربابان بخوبی اجرا میشود؛ ایران

برای برادران آواره فلسطینی هم جا دارد

هر چه باشد آنها هم حق آب وخاک دارند

حال اگر دولت حسنی مبارک نتوانست آنها

را جای بدهد راه نزدیکتر شده آنها میتوانند

به خاک ایران زمین !! بروند ودرآنجا با

کمال راحتی وخوشی زندگی کنند .

ما را چه باین فضولی ها ؟!

این قصه از آن بایت آوردم تا اگر روزی مردم

حرف آخر را زده باشم وبگویم ما تا چه حد

میهمان نواز هستیم وصاحبخانه کش .

باتقدیم بهترین اردات ها

ثریا /اسپانیا24/1/2008

 

 

 

دوشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۶

سوزان پلشت

سوزان پلشت

 

او هم مرد؛ سوزان پلشت ؛ هنرپیشه زیبایی که

درگذشته خیلی ها مرا به او شبیه میدانستند!!!

همسن من بود ؛ چه حیف ؛ چقدر زیبابود وچه

صورت مهربان ونجیبی داشت .

امروز  که رکن اساسی زندگی از من گرفته شده

وبا از دست دادن سلامتی ام ؛ همه آن اعتما د

واعتتقا دی را که بخود داشتم ؛ از دست داده ام

حال نظیر یک تماشاچی در مقابل سن نشسته ام

که دیگران مشغول بازی یک درام پرهیاهو هستند

گاهی از اوقات به نمایش غم انگیزی که در گذشته

دیده بودم فکرمیکنم ؛ زمانی به صحنه های پر جذبه

وپرکشش و زیبای آن زمان میاندیشم ؛ امروز پرده

فروافتاد وچراغها خاموش شدند وتما شاچیان ناگهان

ناپدیدگشتند ومن بهت زده مانند همان هنر پیشه پیر

روی صحنه وروی یک تخته ناصاف ایستاده و به

انتظار دستور ( راهنمایانم ) هستم .

چه سالهای خوبی بودند ؛ سالهایی که سوزان پلشت

روی پرده میدرخشید سالهایی که همه راحت در امن

وامان زندگی میکردند وچنان آسوده بودند که هیچ خیال

ناراحتی وهیچ احسا س خطری آنها را نمی آزرد .

جنگها در دوردستها اتفاق میافتادوکسی احساس خطری

نمیکرد .

اما ؛ ا مروز آن احسا س امنیت وراحتی ودوراز خطر

زندگی کردن درهیچکس نیست ؛ همه عوض شده اند و

همه از زندگی بیمناک ؛ من نمیدانم خودم تا چه اندازه عوض

شده ام اما میدانم باندازه دیگران ؛ نه ! .

همین امر مرا متوحش میسازد به هر جمعی که نگاه میکنم

گویی درمیان آنها بیگانه ام ؛ تنها وبی کس انگار که از دنیای

دیگری آمده ام وبه زبانی نامفهموم حرف میزنم که کسی نمیفهمد

بلی ! آدمها دیگر آن آدمهای پیشین نیستند وآن دنیایی راکه همه

آنرا دوست میداشتیم دیگر وجود ندارد .

تنها چیزی که د رما باقی مانده ؛ همان احساس غرور وکمی از

زندگی گذشته ؛ حال میاندیشم که اگر چه شکست خوردم وهمه

چیزم را ازدست دادم اما این امرهیچ احسا س ناپسندی را درمن

به وجودنیاورد؛ شکستم اما متلاشی نشدم وهنوزخودم راروی پا

نگاه داشته ام با آنکه میدانم دیگر ( خانه ای) وجود ندارد که در

آن احساس امنیت وآسایش کنم .

دنیای پریشان ودرهم برهمی است وکمی ترسناک .    ثریا.اسپانیا