بجرم شرب ؛ مجازات مرگ
زین آتش نهفته که در سینه منست ؛
خورشید شعله ایکه درآسمان گرفت
حافظ
شهامت روح وبلند پردازی لازمه مردان خداست
امروز ما در دنیای مذهب بره زباد داریم در
صورتیکه به شیر بیشتر محتاجیم .
حقیقت مانند آفتاب است که تنها عقاب میتواند در
آن خیره شود .
کسانیکه از فرط داشتن همه زیباییها وظواهر زندگی
نداشتن را احساس نمیکنند ؛ اما یک انسان حساس که
میتواند خوشی های زندگی را در تمام ریشه و عمق
وجودش حس کند باو فرصت بهر ه بردن ار خوبیها
و زیباییهای دنیا را نمیدهند و او آنها را در دوردستها
بلکه در شیشه شیطان میجوید درعین حال خویشتن را
در نشیب زندگی خیلی پایین ودر دهانه یک باتلاق
فرو برنده نیستی احساس میکند
بالا ؛ بر فراز آن تپه روشن آفتاب هست ؛ گرمی حیات
هست ؛ امواج رنگارنگ آرزو وامید هست ؛ غوغای
نشاط انگیز زندگی هست فروغ نوازشگر عشق ومستی
هست ؛ اما ؛ او آن جوان وجوانان دیگری از دست یابی
به آنها محرومند ؛ وهمه از دسترس آنها دور است , دور
وبان بهشت گمشده راهی ندارند ؛
در پیش پای آن جوان تازه نورسیده ؛ جر تاریکی مهیب
و ناپیدای کرانه نیستی چیزی وجود ندارد ؛ او محکوم است
محکوم به فرو رفتن درکام این چاه عمیق ... مردن وبردن
همه آرزوها را بهمراه .
پنچشنبه
8/2/2008
ثریا /اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر