جامعۀ ما
خطبه بر نام توخوانند اینهمه
از تو جز نامی ندانند اینهمه
زمانی فرا می رسد که از خودم می پرسم: چرا ما باینجا رسیدیم؟ چه عاملی باعث اینهمه عقب افتادگی ما از سایر ملتهاست؟ چرا ما که اینهمه تاریخ را بر شانه های خود گذارده و حمل می کنیم نتوانستیم از آنچه که هستیم قدمی جلوتر بگذاریم؟
آیا سبب بدبختی و سیه روزی و عقب ماندگی ما پایه گذاران اولیه قوانین اجتماعی ما بودند، که هیچ گونه توازن و هم آهنگی در میان طبقات اجتماع ما به وجود نیاوردند؟ آیا آنها بودند که گذاشتند حق و حقوق افراد به زیر خار و خاشاک گم شود و این که هیچ ارزش و مقامی برای کسانی که به وظیفۀ خود عمل می کردند قائل نشدند و گذاشتند تا هریک از ما به حقوق دیگری تجاوز کرده و همۀ حق او را پایمال نماید؟!
آنچه که مسلم است در میان افراد جامعۀ ما خوبیهای بسیاری وجود دارد و تعداد افراد باسواد و اندیشمند بدون اغراق در ردۀ بالایی قرار دارد. بیشتر مردم جامعۀ ما خوبند، عاطفه دارند و کمتر میان آنها آدمهای رذل و دغل پیشه پیدا می شود. اکثراً خوش جنس می باشند و کمتر بد کرداری در میان آنها دیده می شود.
اما .... و اما اخلاق و تربیت اجتماعی ما درست شکل نگرفته است. در واقع درست تربیت نشده ایم. نظم و ترتیب در میان مردم ما شکل واقعی خود را از دست داده. یا به حد وسواس می رسیم و یا خود را با یکنوع شلختگی و بی قیدی عادت می دهیم. نظم و ترتیب ما را مقید میکند و ما از قید داشتن زود خسته می شویم !! نمی خواهیم تن به هیچ قیدی بدهیم و بنا بر این با همان روش (باری به هرجهت) زندگی را ادامه میدهیم.
ادیان، مذاهب و پیامبران پیدا شدند تا مردم را به یکنوع نظم و عدالت و تربیت راهنمائی کنند. اما ما برداشت دیگری از آ نها کردیم و همۀ کارهایمان را به صورت عادت و یا چشم و هم چشمی انجام دادیم.
دین یعنی بندگی، یعنی نظم، یعنی ادب و تربیت، یعنی عدالت، یعنی اینکه هرکسی به وظیفۀ انسانی خود آگاه باشد. و ما در عوض جای آن را به یک تجاوز به حریم خصوص یکدیگر دادیم و از آن بعنوان دستمایه استفاده کردیم. حال در هرزمانی و یا درهر موقعیتی دین را وسیلۀ سرگرمی قراردادیم و از آن سوء استفاده کردیم. اگر مطرب بودیم به منبر رفتیم و اگر مؤمن بودیم به حجله پا گذاشتیم!!
حال نشسته ایم و نمی دانیم که چه چیزهای پربهائی را از دست دادیم و در آ ینده نیز از دست خواهیم داد و برا ی چه فردایی زنده هستیم؟؟؟