خدای خدایان
امروز از همۀ خدایانی که برای خود ساخته ام
خسته ام
تعداد آنها اندک است
اما من خسته ام
و باورم بر این است که از ترس به آنها روی آوردم
آنها از من حقیر ترند
خدای من مرزی را نمی شناسد
او دلها را می بیند و قلب ها را می شناسد
خدای من پیش می رود و می تازد
او نیرومند است
خدای من از هیچ (زنی) دلزده و خسته نمی شود
خدای من بیزاری را نمی شناسد
خدای من خدای خدایان است.
● ● ●
گفت:
از دوستتان چه خبر؟!
گفتم:
کدام دوست؟
گفت همان که همیشه با هم بودید؟
گفتم:
اشتباه کردم. ایشان از جمله انسانهای (متشخص)، (متدین) و (متعیین) می باشند و من؟
خندید و گفت:
لابد (متعفن)!
گفتم: بلی، همان است و من کلام را گم کرده بودم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر