پنجشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۶

خدای خدایان

 

امروز از همۀ خدایانی که برای خود ساخته ام

خسته ام

تعداد آنها اندک است

اما من خسته ام

و باورم بر این است که از ترس به آنها روی آوردم

آنها از من حقیر ترند

خدای من مرزی را نمی شناسد

او دلها را می بیند و قلب ها را می شناسد

خدای من پیش می رود و می تازد

او نیرومند است

خدای من از هیچ (زنی) دلزده و خسته نمی شود

خدای من بیزاری را نمی شناسد

خدای من خدای خدایان است.

 

گفت:

از دوستتان چه خبر؟!

گفتم:

کدام دوست؟

گفت همان که همیشه با هم بودید؟

گفتم:

اشتباه کردم.  ایشان از جمله انسانهای (متشخص)، (متدین) و (متعیین) می باشند و من؟

خندید و گفت:

لابد (متعفن)!

گفتم: بلی، همان است و من کلام را گم کرده بودم.

هیچ نظری موجود نیست: