در کتب مذهبی میخوانیم که: چشم دارند ونمی بینند، گوش دارند و نمیشنوند و ... غیره. حال امروز میبینیم که بشر همه نیرویش را صرف بت پرستی کرده و خودش هرروز بینوا تر میشود.
دکانهای دین هرروز انسا نرا به عقب تر میبرند. افیونی که به دم انسانها میدمند ا ز نوع بدترین است چرا که روح را میدزدند. بت ها تنها در مکانهای مذهبی دیده نمیشوند: همه جا بشکل خدایگونه ظاهرند.
بت پرستی یعنی اینکه انسان همه قدرت خلاقه اش را دراختیار چیزی بگذارد که خودش آنرا به وجود آ ورده و حال بجای آنکه از آن قدرت استفاده کرده و خود را دریابد، به سجده کردن آن بت پرداخته است.
اگر من امروز احساسی را با کلمه ای بیان کنم، اینکلام حاکی از یک واقعیت ا ست. بعنوان مثال: واژه عشق نمادی از یک واقعیت است و همینکه از دهان من بیرون آمد میرود تا حیاتی تازه پیدا کرده و جامه واقعیت را بپوشد.
گاهی هم بطور نا خود آگا ه کلمه ای بیان میشود بدون آنکه حقیقتی را در بر گرفته باشد. فقط کلمه است که احساس را بیان میکند. در زبان بیگانه پیچیدگی بیشتری دارد. زبان یکی از گرانبها ترین موفقیتهای بشر است اگر از آن درست استفاده شود.
همیشه باید از خطر کلام آگاه بود. گاهی زبان میتواند جانشین تجربه هم باشد. همین وضع در هر مورد دیگر ساخته های بشر صدق میکند، مانند هنر و یا هر چیز دیگر. هر چیزی را که انسان می آفریند برای هدف ارزنده ای بکار میرود و نباید با وسوسه ها وهوسها اشتباه شود.
چرا باید همه خلاقیتها در یک شیئی بیروح خلاصه شده و بجای مهر و محبت و عشق، تسلیم و سرسپردگی را پیشه سازیم؟
برداشت از: یادداشتهای روزانه