چهارشنبه، آبان ۱۷، ۱۴۰۲

أوارگان


ثریا ایرانمنش  ، لب پرچین ‌، اسپانیا ،

در این عالم  ،‌خوشی هارا بقا نیست /به کارت  ای خدا ، چون وچرا نیست 

یکی  با خوش دلی @ روزش قرین است / یکی روز وشبش از هم جدا نیست  

یکی را دهی  تاج وتخت وکلاه /  یکی را  نشانی  به خاک سیاه

همه در انتظار طلوع دوباره خورشید وبرفراز شد ن پرچم ابدی شیر وخورشید ایران ایستاده اند  که سالها از چشم‌هایمان پنهان ویک پرچم عنکبوت نشان تنها باعث آزار روحمان می‌شد ،

چاره نبود  من نگاه نمیکردم من زیر پر چم خانواده دیگری میزیستم  پرچم ایران را به اولین نوه ام هدبه دادم تا  ریشه اشرا گم نکند ،

حال بوی خوشی اطراف را فرا گرفته بوی عطر خاک میهن  وبازگشت  باقیمانده آن خانواده اگر اورا زنده بگذارند ،

بعنوان رییس دولت  نه شاه خواهد آمد   من پس از آن شاه دیگر  در سرزمینم شاهی را نخواهم دید  وچه  بسا تمام این بازی ها  برای همین بوده که آن قوم بیابان کرد  خون  ربز را درانجا جای دهند ؟! سر زمین مادری من  وسعت زیادی دارد وهمه جای آن رارمیتوان آباد  کرد هرچند آبهای زیر زمینیرا دزدان امروزی فروختند   وخاک مارا توبره کردند  اما زمین بازمهربان است پر برکت است  خونهای زیادی  روی ا ن ریخته شد که کم کم تبدیل  به سنگ باقوت شده اند  بازهم مهربان است حتی با دشمنانش .

آیکاش قبل از رفتنم بوی آزادی به مشام جانم برسد  و من در زیر سنگ غربت فریاد برارم  که غیر از تو در جهان وطنی ندارم .

ملکه وپادشاه این سر زمین  میهمان   ملکه دانمارک بودند  با چه پذیرایی شاهان ای   واینجاست که میگویم یکی را دهی تاج وتخت وکلاه ومرا نشاندی به خاک سیاه ،

با درد بی درمانی که هرساعت فریادم  تا چند خانه انطرف  تر می‌رود وبه زور قرص  و دارو های مخدر خودم را سر پا نگاه داشته ام ،

آیکاش  از  آن قدرت نا مریی ندایی بگوشم میرسید ومیگفت  این  بازی روزگار بخاطر آن گناه کبیره است !!!! اما سی وپنج سال در خانه همسر جان کندم و غذا ‌پختم کرسنگان  اطرافم  را سیر کردم برای بیچارگان غذا میبردم شیرینی ومبوه میبردم به بیمارستان‌های دولتی سر میزدم  پبطور ناشناس هدایای را به مریض ها ی  نا امید میدادم نه برای نمایش  تنها برای برکتی که بمن رو کرده بود  گناه دیگری نداشتم  حال  در زندآن انفرادی خانه ام  که فرقی با زندان انفرادی  شهر ندارد همان سر ما  از هفت صبح تا هفت شب تنها  هستم با یک لیوان آب که جلویم گذاشته اند .

ودردهای دیگری که بخودم مربوط است ،

هر دم از این باغ بری میرسد ،،،،و تازه‌تر از تازه تری می‌رسد،

نشستن خواندن اراجیفی بنام  خبر  تماشای فیلم های چرند ومضحک  و کتابی هم در دسترس ندارم که بخوانم  کتابهای قدیمی هم چاپ ‌قلم ریز دارند وهم آنقدر انهارا دوره کرده ام که  خسته شدم ، شب گذشته کتاب بر باد رفته  را از حفظ میخواندم !!!!!!

نه ااین برای من زندگی نیست وگاهی که  فکر آن گروه‌های تروریستی را می‌کنم که صاحب سر زمین من می‌شوند از خودم میپرسم ،

برای  تو‌جه فرقی دارد چه کسی در آن سر  زمین  زندگی می‌کند ،‌خانه ات با بولدز ویران کردند  ده را ویران ساختند تنها یک سنگ از آن بجای مانده که روی آن نوشته روزی در اینجا دهی بزرگ وا ربابی بود .,,  همان سنگی که تو روی گور همسرت گذاشتی  کسی اورا نشناخت وهیچکس به دیدنش نرفت  .

مرا خواهند سوزاند  خاکسترم در هوا پخش می‌شود شاید  گردی از آن بر سر مردی یازنی نشست  که همراه وهمسفر من بود ومرا یاد خواهد کرد ،

میدانم ،بخوبی این را میدانم ،.تا قلم بعدی  همه شمارا  به خدای  خودتان  می سپارم .،

ثریا ،

هشتم نوامبر 2023 میلادی

هیچ نظری موجود نیست: