شنبه، آبان ۲۰، ۱۴۰۲

جنگ‌ها ،‌جدالها

ثریا  ایرانمنش ،‌لب پر چین ، اسپانیا  .

یکی داستان زد  بر این ماده شیر  /  کجا کرده بد بچه را شیر  سیر ؟

جنگی بی معنا یا با معنا همه جهان را فرا گرفته  آذوقه هر روز کمتر می‌شود آب رودخانه ها ودربا خشک می‌شوند بجایشان جنازه ها ردیفند و تیر و‌تر کش ها  در آسمان  بجای ستارگان درخشان ،

 روی اعصاب همه  اثر گذاشته  نیمی از کارها وکارخانجات تعطیل شده  در عوض قیمت زمین ومستغلات بالا رفته که انهم در دست پدر خوانده   است مستغلات ار‌پارا  تنها یک کشور اداره می‌کند انهم ارباب بی بی سکینه است ،

تاج آنها هیچگاه بر زمین نخواهد افتاد اما بقیه تاج‌ها اول کج وسپس بر زمین می افتند  آنچه ارباب میل دارد  همان می‌شود  حال عددهای بیگناه یا گناهکار هم بجان هم افتاده مانند  سگ‌ وگربه هر رو نعش تولید می‌کنند وبه گورستانها میفرستند.

دیگر نامی از غایت ونهایت آرزو  زندگی در  جانی باقی نمانده آمروز حال دیگر بین خدا وحقیقت را نمیتوانی بیابی  هر دو‌گم شدند  آنکه  زورش بیشتر آست  دیگری را میکشد

روز گذشته متجاوز از صد بار  گفتم که روانت شما  مهین خانم  ،‌شما چیزهاییرا در آدم‌های دیگر میبیند که چشم کور من از دید آنها محروم است حتی عینک هم نمیتواند   کمک کند ،

روزی در مورد شخصی چنین کفت که  چاقو را تا دسته در شکم تو‌فرو‌میکند سپس انرا بیرون آورده پاک می‌کند ومیرود ،  آن روز چیزی نفهمیدم اما امروز درد آن چاقو تا اعماق وجودم  مرا به فغان وا داشته است ،

مهم نیست  درد ترمیم میبا بد مقصر  نداشتن ثروت هنگفتی است که من ندارم بر جای بگذارم  ونگهاهداری وپذیرایی از من نیز  با این دستهای بسته کار مشکلی است  برایم سخت است که راه بروم درد تا اعماق وجودم را میسوزاند در حال حاضر در صد آن نیستم که  نوشته ای را بنویسم   تنها دردنامه ای است  که کمی از غم  مرا میکاهد  انهم در این برهه از زمان خوب گذشتگان ما جنگ را دیدند گرسنگی را چشیدند اوارگی ودر  بدری را نیز تحمل کردند  چرا ما نباید  مانند آنها باشیم ؟؟ 

قانون نا نوشته طبیعت است گاهی با میلیونها دلار هم نخواهی توانست آن درد را تسکین دهی مگر آنکه قرصی قوی تر را بتو بدهند  تنهایی  تشنه ای و کامت خشک درد همه وجودت را فرا گرفته  حال اگر  صاحب ثروتی بودی  ده تا دست با لیوان های  آب وشربت به سویت  دراز میشدند اما  ته لیوان را سر میکشی تنها یک قطره دهان خشک ترا  نمدار میسازد باید بلند شوی  بلی درد را نیز با خودت به کنار یخچال ببر  دولا  سه لا  مهم نیست  خودت هستی وصدای ناله بی جواب تو ،

نگاهی به بیرون بیاند از ردیف نعش  ها جسد ها آوا رگرانی که خانه هایشان را به زور ترک می‌کنند کودکان بیگناه گرسنه تشنه   مهم نیست  برای آنکه می‌تواند چاقو را فرو کند ویا تفنگ را روشن نماید این حرف‌ها خنده دار است  لیوان میان دست‌هایت  میلرزد هر آن ممکن است بر زمین بیفتی بنشین ، 

نیمه شب است  اه آب خنک چه جانی  می‌دهد  به کام یک تشنه ،.

دیگر نمیتوانی از گذشته ها بنویسی باید همهرا پاک کنی ذهنت را بکلی خالی کنی  وابدا بیاد نیاوری  که کی کجا وکی بوده ای .

لنگان لنگان بسو ی تختخوابی می‌روم که با مهربانی مرا در آغوش میکشد تا روز موعود ،

کارد را از درونم بیرون کشیدم انرا دور آن آنداختم  مرهم  دیگری روی آن گذاشتم   بگذار آنکه ترا  تنها  ولرزاند رها کرد با اژدهای درونیش پیکار کند مغلوب  خواهد شد چون قدرت روح ترا ندارد بدنی بیقواره و  نحیف و ضعیف است که لباس قهرمانی پوشیده  با صدای  آن لباس  خیال می‌کند قهرمان آست   بگذار در حال خود بماند  دیر یا زود او نیز نیمه شب تشنه وتنها خواهد ماند  ابن جبر طبیعت است ،  پایان 

ثریا یازدهم نوامبر 2023 /  میلادی 🙊🙉

 

هیچ نظری موجود نیست: