دوشنبه، تیر ۲۱، ۱۴۰۰

در شهر خبری نیست

ثریا ایرانمنش " لب پرچین 
 اسپانیا 

لب دریا برویم .  نوری در اب بیاندازیم/ وبگیریم طراوت را از آب !!

متاسفانه امکان  آن نیست در حرارت 37 ویا چهل  درجه دیگر نمیتوان لب دریا رفت مگر پوستی از گردکدن داشته باشی ومانند یک خرچنگ آب پز از درون دیگ اب گرم بیرون بیایی . 

در شهر ما خبری نیست غیر ازهمین گرما  ودرجاهای دیگر هنوز فحاشی ها ... به یکدیگر ادا.مه دارد جناب خی .... باشی از  اون شارلاتان  در عذاب است وشرم اور هنوز با تمام پررویی روی صحنه  حاضر میشود وتفاله ای دیگرانرا نشخوار میکند مردم هنوز در آن سوی زمان در آتش میسوزند  وهر بار خود را  لعنت میکنند ویا از فرزندانشان لعنتی میشنوند که چرا آئهارا به این روز انداختند دیگر برگشت هم بی فایده است دیگر نمیتوان بر خرابه های آلوده معبدی ساخت وبه عبادت نشست .

روز گذشته یک کلیپ دیدیم از شاهنشاه اریا مهر خودمان که داشتند حافظ را میخواندند  معلوم بود دریک محفل  این برنامه اجرا میشد وجه زیبا آرام بی هیچ حساسیتی وفشاری روی کلمات غزل را به پایان بردند  آنرا نگاه داشته ام جواهر گرانبهایی است .

وهفته گذشته بانو جهان سادات همسر ان مرد بزرگوار انور سادات نیز به بهشت رفت زنی که درتمام مدت همراه وهم یار خانواده اریا مهر ما بود وهمسرش جانش را برای این کار ازدست داد وپس از او مصر دیگر مصر نشد بلکه همان شام ماند واین بانوی بزرگوار چه صادقانه ونجیبانه زندگی  پر بارش را ادامه داد در دانشگاه درس میداد کتاب مینوشت ودر مجالس سخن رانی میکرد بی هیچ ادعایی . روانش شادهمه  میروند قطار ما به ایستگاه نزدیک میشود  شب گذشته به حال این رفتگان حسادت کردم  ایکاش مرا هم باخود میبردند چه فایده دارد ماندن ونتوانستن  چه فایده دارد از اعصاب وشعور ومغز خود بیهوده کار کشیدن برای چی ؟ وبرای کی؟  گویا دنیا  برای آدمخواران جا باز میکند ویکی یکی انهاییکه روزی باید بر شانه هایشان دو بال  ودراسمان نگاهشان داشت با خود میبرد  جه بسا من هنوز گناهان زمینی ام پاک نشده تا بسوی اسمان صعود کنم وهنوز باید درگوشه ای بنشینم ودرهم فشرده شدن قیافه ها وادا واطوارهای این تازه به دوران رسیده ونوکیسه هارا ببینم  وبگویم ما نیز این راه را طی کردیم  راهی است ناهموار  ما سهره های زیباتری را دیدیم که آوازشان تا عرش میرفت حال باید پنبه درگوشمان بگذاریم تا صدای انکرالصوات وقار قار کلاغان سیه پوش را نشویم .

باید پرسید مرگ درکجا  نشسته است ؟  اب هوای خوش اندیشیدن یا در هوای متعفن فریادهای آن دیوانگان از بند گسیخته .

روز گذشته نوه بزرگ تعطیلاتش را شروع کرده وحال به خانه برگشته بود ونمیدانست تمام تابستانرا چگونه بگذراند  باید به پدرش میگففتم اورا برای اسب سواری بفرست پاهای بلند او برای اینکار ساخته شده اند اما پسرک انچنان خسته بود که کلمات به سختی از دهانش بیرون میامد گرما ی اطاق منهم آنهارا بیشتر کلافه  کرده بود پرسید چرا کولر را روشن نمیکنم  جواب دادم سه سال است که فیلترهایش تمیز نشده وتنها هوای بد بو وکثیف را  به سینه من میفرستد .... سکوت حواسش جای دیگری بود .  این یک دیدا ر خانوادگی است ! چند دقیقه ملاقات زورکی  . تمام شب ا ز فشار گرما روی تختخوابم غلطیدم نزدیک صبح بود که خوابم گرفت اما چه خواب  آشفت ای ؟؟ بلند شدم وا زخودم پرسیدم ایا سفره ای را نذر کرده ام؟ نه !  تنها گرسته ام بود شام نخورده بودم !!! برای  مزاج من بسیار ی از غذاها ضرر دارد !  درگرمای طاقت فرسا هم نمیتوان جلوی اجاق داغ ایستاد باید بسرعت چیزی را سرهم کرد درحلقوم فرو برد !.

ریگی از آرزوها از روی زمین برداریم / وزن بودن را احساس کنیم /  بد نگوییم به مهتاب / اگر تب داریم / من دیده ام گاهی در شب / ماه می اید پایین ! " سهراب سپهری " 

نه دیگر کار ما از این حرف ها گشذته واینهمه ظرافت درشعر تنها مارا به خواب فرو میبرد امروز تنها سکه ها هستند که از اسمان برای بعضی ها پایین میایند وماه درزیر کبودی وسیاهی ان دستار پیچان وردا وعبا پوشان  خونخوار گم شده است  وباید نماز را درتوالت رو به قبله ادرار شبانه خواند ! وروزه را درپشت کوهها ومعادن  طلا گرفت ودر تاریکی ها با محارم هم آغوشی کرد  این است ان زندگی معنوی که برای ما به ارمغان آوردند .ث

پایان/ ثریا ایرانمنش 12/ 07/ 2021  میلادی !
 

هیچ نظری موجود نیست: