یکشنبه، تیر ۲۰، ۱۴۰۰

مرثیه ی دیگر

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

آنچنان زیبا زیستی و زیبا رفتی که همه آرزو دارند مانند تو دنیارا ترک کنند حتی زیباتراز آن قوی وزیباتر از ان پرنده روی شاخسارها .تو نه یک سرزمین  بلکه دنیارا به دنبا ل خود کشیدی وهنوز  هرگاه  اوراقی گشوده میشود  عده ای تازه به دنبالت نوحه میکنند واشک میریزیند ویا از خاطراتی که با توداشتند با افتخار سخن میگویند . 

میراث تو برلیان چند قیراطی نبود که درحراجی ها خاک بخورد / میراٍث تو آن کودکانی هستند که امروز بدون تو بی سر پرست وچه بسا گرسنه خواهند ماند  / میراث توآن دختران وپسران  منگولی هستدکه  دست طبیعت درحق آنها نا مهربانی روا داشته  است تو آنهارا دریک جا جمع کردی وبرایشان خانه ساختی وبا آنها  مانند یک  انسان  رفتار کردی  همه شیفته تو بودند شیفته آن لبخند مهربان وآن موهای دخترانه ات  حال معلوم نیست که چه برسر آن طفلان خواهد امد .

آخرین عکسی را که از تو دیدم گویا پنهانی گرفته بودند  دستت را   روی جعبه ای یا میزی گذاشته بودی  وچه بسا دست روی  آخرین خوابگاهات  با موهایی که دیگر دیده نمیشدند وآن پوزه بند وان لوله هایی که از تو اویزان بود وداشتند بتو زندگی میدادند اما گویا تو نخواستی  آنهارا پس زدی وبه درون همان جعبه خزیدی .

هنگامیکه " دون جیوانی " نماینده پاپ سخن رانی خودرا درباره تو اغاز کرد اشک در حلقه چشمانش میچرخید و آخرین بار زانو زد بر زمین وتابوت ترا بوسید هنامیگه برخاست با دستمال فورا اشکهایش را سترد کسی آنها را ندید اما من دیدم حتی آن مردان  خدا وبی خد اوصاحبان ردا نیز برایت اشک ریختند .

بموقع رفتی  دیگر دنیا جای ماندن نیست  ودیگر آن می در شیشه ها ی حصیری از لذت ها خالیست  دیگر زمان خنده ها  به پایان رسیده است  همه گریانند  مدتهاست که شادی وخوشحالی ر ویش را از ما برگردانده است  از همان زمانی که تو صحنه را خالی گذاشتی  در سوگ تو من نیز اشک ریختم  نا آن غبارهای غمی که دردرونم انبوه  شده بودند بشویم گذاشتم اشکهایم چون باران بر روی یک زمین خشک وخالی سرازیر شود  بیاد سر زمین بلا گرفته وانمرغان شوم که مانند کفتار بر روی شاخه های بلند درختان نشسته اند وبا قار قار وفریادهای منحوسشان دل هارا چرکین کرده اند   /گریستم  .خوشحالم که تو نیستی تا ببینی ادمها شبانه به گورستانها حمله میبرند تا گوشت تازه مرده هارا از درون قبر بیرون کشیده وبخورند همه حیوان شده اند گرگهایی در لباس آدمی . خوشالم دیگر نیستی تا دنیا خشک وردخانه های خسته را ببینی که دهان تشنه خودرا همچنان باز نگاه داشته اند  فواره های شهر تو هنوز به اسمان میرسند واب رابه هوا میفرستند درحاالیکه در سر زمین من  لاشه ها بو گرفته از بی ابی خوراک سگها وروبهان گرسنه میشوند عده ای هم از این فرصت استفاده کرده اب را قطره قطره به انها میفروشند !!!

من نیز بر بهار مرده خویش میگریم  اما کسی به گریه من  دل نمیدهد  غیر از زمین خشک بدون فرش !بدرود  بانوی نازنین بی آنکه مرا ببینی  من برایت گریستم برای انهمه انسانیت که دروجود همه گم شده بود وتو همه را یکجا داشتی  حال تنها شب را از لابلای درزها وشکاف کرکره ها فریاد میکنم تا هرچه زودتر به خوابگاهم برگردم بی آنکه مجبور باشم چشم در چشم دیگری بدوزم .ث

پایان 11/07/2021 میلادی 
 

هیچ نظری موجود نیست: