آسوده بخواب مادر که فرزندت همیشه بیدار است!
آن نفرین بزرگ تو بخاطر دختر بودنم همچنان دامن مرا گفته همان آتش سرخی که برایم ارزو کردی.
آسوده بخواب مادر که بجرم زن بودنم دچار عذاب روحی تو بودم. گوش به نصایح تو ندادم و در سن ده سالگی به عقد پیر مردی درنیامدم.
آسوده بخواب مادر که دخترت همه شب بیدار است...
بخاطر دختر بودنم همسر جوانت ترا رها کرد. بخاطر دختر بودنم رنجها کشیدم و اگر آن دایهٔ مهربانم نبود من نیز مانند بقیه امروز درون گوری ناشناس خفته بودم.
آسوده بخواب مادر که دخترت بیدار است. همه شب بیدار است و با افتخار میگوید من برنده شدم اگر چه خورد شدم اما زنده ماندم و زنده خواهم ماند ومردان بسیاری را ساختم وخواهم ساخت.
به درستی نمیدانم درکجا خفته ای. برایم هم مهم نیست. سالهاست که دیگر ترا نمیشناسم. از همان اولین خیانت تو بخودم دیگر با تو رابطه ای نداشتم.
ترا تحمل کردم همچنانکه تو مرا تحمل کردی. چاره ای نبود، مانند یک بند ناف بهم گره خورده بودیم و از هم جدا هر کدام در دنیای خود سیر میکردیم، تو به زیباییت و خانواده ات مینازیدی و من بخودم.
راستی مادر آخرین باری که ما بوسه از یکیگر گرفتیم چه زمانی بود؟
تو در زمان خوبی زیستی و زمان خوبی هم از دنیا رفتی. اما زمان من دگرگون است ویران و خود آواره سر زمیننهای بیگانه.
نیمه شب است و من هر نیمه شب بیدارم، یعنی تمام شب بیدارم در عوض روزهارا میخوابم. کاری نیست انجام دهم، کسی نیست تا باو بگفتگو بنشینم ،جایی نیست تا بروم. دریک زندان خانگی با چند اسباب بازی که گاهی آنهارا نیز از دست من میگیرند.
با چند کتاب اوراق شده و قدیم به دوردستها سفر میکنم وبه درون داستانهایی میروم که درنوجوانی میخواندم و خودم را در نقش قهرمان داستان میدیدم.
گاهی ژاندارک دختر اورلئان میشدم. گاهی کوزت میشدم. گاهی نفرتی تی میشدم و زمانی ملکهٔ هزار و یک شب و در دل مصر در کنار رود نیل درکنار مارک انتونی خودم کلئوپاترا بودم. همه رویا بودند و من با رویاها زنده بودم. اگر به زندگی واقعی بر میگشتم تنها کاری که میکردم خودکشی بود.
سالها بعد کتابی خواندم، زنی مانند ترا درون آن کتاب یافتم و نقش خود مرا نیز یافتم اما من حاضر نبودم آن نقش را بازی کنم. نقش بهتری را بازی کردم، نقش یک مادر خوب و فداکار! بی آنکه منتی بر سر دخترانم بگذارم و یا مردان را برنجانم درکنارشان راه رفتم سایه وار و هنوز هم راه میروم. تکیه گاه آنها شدم، یک دیوار سیمانی و محکم ساخته از اهن و فولاد که انها بتوانند به آن تکیه دهند. من به یک دیوار گلی تکیه داد بودم که با یک نم باران ویران شد.
سالها بعد کتابی خواندم، زنی مانند ترا درون آن کتاب یافتم و نقش خود مرا نیز یافتم اما من حاضر نبودم آن نقش را بازی کنم. نقش بهتری را بازی کردم، نقش یک مادر خوب و فداکار! بی آنکه منتی بر سر دخترانم بگذارم و یا مردان را برنجانم درکنارشان راه رفتم سایه وار و هنوز هم راه میروم. تکیه گاه آنها شدم، یک دیوار سیمانی و محکم ساخته از اهن و فولاد که انها بتوانند به آن تکیه دهند. من به یک دیوار گلی تکیه داد بودم که با یک نم باران ویران شد.
آسوده بخواب مادر! دخترت هرشب بیدار است. در کنار همان آتش سرخ .چقدر درهنگام درد بیاد تست!
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا
07/08/2020