شنبه، آذر ۱۷، ۱۳۹۷

پرنده مردنیست

ثریا/ اسپانیا !

امروز اورا بخاک سپردم  با آرامش کامل دریک گلدان لبریز از خاک - همان پرنده ایکه هرروز بر لب بام من می نشست  وآوازمیخواند صبح وشب  ُ گاهی عصبی میشدم ُ چه موقع آواز خواندن است بگذا ر بخوابم  وگاهی که نمی آمد دلتنگ او میشدم ودرانتظار صدایش بودم  بعضی از روزها آسمانرا نگاه میکردم شاید در آسمان درحال پرواز است  اما نه  اثری از او نبود میرفت وسپس بر میگشت دوباره ازنو میخواند .
صدایش برایم دلپذیر بود / با همه فرق داشت / نمیدانم از کدام سر زمین مهاجرت کرده بود  اول اورا راندم ُ باز آمد سپس نشست وآوازش را سرداد .
 موقع خواندن  به همه جا مینگریست گویی میخواست همه زوایای اطاق مرا بیابد اما من جلویش ایستاده بودم ویا نشسته ویا درخواب .
سه روز اورا درباغچه نگاه داشتم  دیگر احساس کردم ممکن است گربه ای ویا حیوانی اورا تک تکه کند  بنا براین با احترام کامل اورا درلابلای یک دستمال سپید پیچیدم ودر گلدانی بخاک   سپردم وگلی نیز بر بالای خاک او گذاشتم  درحالیکه عم همه وجودم را فرا گرفته بود واشک از چشمام جاری بود .

حال دیگر تنها شدم ودیگر کسی نیست تا برایم آواز بخواند / نوک تیز برنگ نارنجی داشت وچشمانش ؟ نمیدانم چه کسی را بخاطر من میاورد ؟  پرهایش زیبا وپیکرش با همه فرق داشت . 
امروز اورا به خاک سپردم در یک گلدان پلاستیکی و......هرچه بود تمام شد . ث

صحبت از مردن یک پرنده نیست !
صحبت از پژ مردن روح یک انسان است !

صحبت از ریزش برگهای خزانزده نیست 
صحبت از  مرگ یک قناری خوش آوازاست 

حال درمیان این مصیبتها ومردمی  صبور 
من چگونه از مرگ پرنده غمگین باشم 
«صحبت از مرگ انسانیت است »!
ثریا / « لب پرچین » اسپانیا 
شنبه