پنجشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۹۷

ادب ایرانی

همان روز  وچند ساعت بعد !
مطلبی روی اینستا گرام گذاشته بودم  که حقیقتی در آن موج میزد حال طرفداران شاهی  با ادبیات زیبا وکلماتی که از تفسیر آن میگذرم مرا مورد نواز ش قرار داده بودند . آنها تازه به دنیا آمده اند ُ آنها تنها یک تصور وخیال ازآن زمان دارند  بعضی ها هم دچار نوستالوژی شده اند ! آنها نمیدانند که دردربار فساد تا کچا ها پیشرفته بود! وشاه تا چه اندازه نا امید وغمگین بود اما ظاهر را حفظ میکرد آیا هیچگاه از خود پرسیده اید چرا به نفع ولایتعهد خود کنار نرفت ؟ چرا بانو اشرف \پهلوی آن زن خردمند وکاردان را به ریاست شورای سلطنت انتخاب نکرد ؟ چاره نداشت  شهر  بانو واقوامش گرداگرد اورا احاطه کرده بودند حال جیره خوارا او هریک منبری ودستکی دارند وچرند مینویسند  /

شاهنشاه روزی به امیر اسداله اعلم گفت ایکاش این پسرک  آنهمه که علاقه به ملخک خود  دارد کمی احساس مسئولیت به مملکت خود داشت . هیچگاه کسی پرسید چرا شاه درآخرین سخنان خود گفت : مگذارید ایران ایرانسنتان شود .؟!

او خوب میدانست اما دیگر راهها بسته بودند  او بیمار ُ تنها وتقریبا غریب وشعله ها ی درخشان از لابلابلای موها بو.ر شده وکلاهای لگنی و\پوستیٰژهای رنگی ولباسهای فاخر رنگا ر نگ سر مردمر ا گرم میکرد هنر  بود که پشت سرهم زاده میشد جشن هنر شیراز یک سرگرمی برای ایشان  تا موقع اجابت امر برسد.
من چندان حوصله ندارم جوابگوی این مردمی باشم که مانند گوسفند تنها دهانشان برای جویدن علف باز است وحتی جرئت آنرا ندارند  که عکس  خودرا روی صفحاتشان بگذارند همه زیر یک شماره \پنهانند مانند زندانیان . 
من چهل سال واندی از آن دیار به دورم چیزی ازآ ن سر زمین نه میدانم ونه میل دارم بدانم تنها خاکم را میپرستم خاکی که داشت قوت میگفت حال دارد به گوه میشنید  ومشتی دیوانه معتاد وزنجیری بر آن حاکمند وبا چرندیات خود سر  مردمرا گرم کرده اند وهر روز یکی تازه متولد میشود وخیال میکند دنیا همین است تنها نوک بینی خودرا میبنند / مانند شتر / 

آسمان خالی است  - خالی - روشناییش را که برد ؟
تاج ماهش - سینه ریز کهکشانش را که برد ؟

گیسوان پریشان  است چون آشفتگان 
موی بلند نیلی پولک نشانش را که برد ؟
\پایان 
 ثریا / اسپانیا « لب پرچین » !