شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۷

لحظه سکوت

شب به روی جاده نمناک 
در سکوت خاک عطر آمیز 
نا شکیبا  گه به یکدیگر میاویزند 
سایه های ما 
همچو گلهایی که مستند  از شراب شبنم دوشین 
گویی آنها در گریز تلخشان از ما 
نغمه هایی را که ما هر گز نمیخوانیم 
نغمه هایی را که ما باخشم 
در سکوت سینه میرانیم 
آنها ، زیر لب با شوق میخوانند .........".باز هم فروغ "

آنقدر دلم تنگ وگرفته وآ نقدر غم روی دلم انباشته  میلی به گریستن هم ندارم بر عکس آنکه همیشه درترانه ها وگفته ها ما را ترغیب میکردند گریه برهر درد بی درمانی دواست  برای من گریه تنها یک حقارت روح است و ترس و بی دست و پایی .

اگر امروز اتومبیلی دراختیارم بود سر به کوه ودشت وصحرا میزدم شاید در انتهای آن دره های سر سبز وخرم به دور از دست اندازی بادها وبارانهای سیل اسا وبرف  دمی نفس عمیق میکشیدم وبر قله یک کوه میایستادم و آنقدر فریاد میکشیدم تا شاید خدایی را که گم کرده ام صدایم را بشنود وباز گردد ومرا دریابد .

متاسفانه هفته ها باید در خانه بنشینم تا یکی اتومبیلش را بیاورد ومن سراسیمه وتند  آشغالهایی را بخرم ونفس  نفس زنان از این سر بالایی بخانه برگردم .
دلم گرفته ، نه کوچه ، نه بیابان ، نه  خیابان و نه همنشینی با کس و یا کسانی مرا خشنود نخواهد کرد .
دلم گرفته ، بغضیم را فرو میدهم ، فریادم را  درسینه میشکنم برایم مهم نیست در کجای دنیاباشم  هرکجا باشم آسمان من همین رنگ است گاهی ابری ، زمانی آبی وآفتابی برای پهن کردن لباسهای شسته !.

نه!کسی نمیداند درون سینه ام چگونه میخراشد و چگونه زخم بر میدارد  دور وز تعطیل برایم حکم زندانی را دارد که باید بالاجبار محبوس باشم .
نیمه شب گذشته ناگهان از خواب پریدم ، کسی در گوشم میگفت بتازگی مردم را درون  هوا پیما  ها سرنگون میکنند برای کم شدن جمعیت وکمبود غذا .... آه نه ، پسرم کجایی؟
درون کدام طیاره و بسوی کدام مقصد در حرکتی ؟ خبرش را  از پاریس داشتم درون هواپیمایش یک پرنده در میان لوله ها  و پروانه ها گیر کرده بود مجبور به فرود اجباری شدند  و شب را در پاریس بگذرانند . حال نمیدانم رو به کدام سو در پرواز است ؟ میلی ندارم مزاحم او شوم و مرتب بپرسم حال کجایی ؟ بچه نیست پدر سه فرزند است و بزرگ خانوداده اش .

نه ! دلم گرفته وبغض تا سق دهانم رسیده اما اشک ها را رها نمیکنم ، اگر چه برایم سلامتی بیاورند کمر خم نمیکنم .

امروز خدا وحقیقت  در هر تجربه ای فراری و گم شده است  دیگر میلی ندارم دست بسوی آسمان دراز کنم  عده ای عادت کرده اند که نام اورا ببرند ویا او را صدا کنند ، چه کسی را ؟  کدام یک از خدایان را  ؟  برای آنها نیز دیگر همه چیز عادی شده است حتی مرگ یک پرنده  حال باید نام تازه ای بیابم و خدای بهتری که کشنده نباشد ، شکم پاره نکند  و پیامبرانش انسانها را بجرم عشق بر دار نکشند  خدایی که دروغ و حقیقت برایش یکسان نباشد بتواند فرقی بین انها بگذارد  ماده .وحس ،  نام تازه او ، .
امروز صدها خدا پیدا شده  و هزاران نام بر او نهاده اند  و سپس ضد خدایان سر بلند کردند و دیدم که خود خدای خویشند ، دستی نگیرد دست آنها را  و نامی ندارد .
ما هم خود وهم دیگران را فریب میدهیم او از ستودن نامش بوسیله ما دروغگویان شرم دارد  باید رفت به دنبال آن آذرخش اندیشه های پاک ونا یاب .
دلم گرفته سخت گرفته روز گذشته نفسم بشدت تنگی میکرد چند بار  درچند جا نشستم  امید نداشتم بتوانم بخانه برگردم هوا سنگین بو.د آنقدر اتومبیل اطراف این دهکده نکبت را گرفته که دیگر جا برای گام برداشتن نیست و من اتومبیلی ندارم تا با آن فرار کنم ! ث
پایان یک دلنوشته دیگر 
ثریا / 21 آپریل 2018 میلادی / برکه های خشک شده . اسپانیا .