جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۹۶

طلوعی تازه

دل نوشته روز جمعه !
----------------------
به تصاویر او نگاه میکنم ، چشمانش را میکاوم  هیچ خوش خدمتی  در آنها دیده نمیشود ،  عواطف خودم را باو قرض میدهم مگر نه اینکه برای  ایجاد یک رابطه باید نیمی از وجود خودت را به طرف مقابل بدهی؟  شاید برای این " سالار " تازه باشد که انسانی مانند مرا میبیند !کسانی خوش خدمنی میکنند  و یا احساس کنجکاوی  به آنها دست داده  به ماجرای زندگیش میپردازند وبخیال خود میخواهند او را رسوا کنند ،  " معشوقه فراوان دارد !  همسر دارد  " اینها بمن مربوط نمیشود  جسم او متعلق بخودش میباشد  من آن رهگذر تماشاچی هستم که باین مجسمه خدایان  دلباخته ام  هیچ خشونتی  در چهره اش نمیبینم  همچنان شلاق میزند و جلو میرود ، نگاهش گاهی محزون  و ضربه های دردناکی را بر اندیشه مینشاند .

درد در آنها موج میزند ،  گاهی نیروهایی در مواقع خاصی بوجود میایند  تا دیوار های متبرک را  درهم فرو بریزند  ترک خوردگیها را  گشاد کنند ، هیچ جنبه ترحم آمیزی در چهره و یا اطرافش نمیبینم ، زخمهایش را پنهان میکند ،  این شخصیت افسار گسیخته  با ماهیچه های محکم  خود  دارد ازهمه سبقت میگیرد  تا بالای   سر آن گله برود و افسار بر دهانشان  ببند ، من حرکات او را دنبال میکنم  آیا  شکست خواهد خورد ؟  ما همه  سر انجام روزی  در پایان شکست خواهیم خورد .

من خود را از گله دور نکاه داشته ام  خود را  بیرون کشیده ام  جدا راه میروم  در آنسوی مزرعه  ،علف خودم را نشخوار میکنم 
در خاموشی به چهره  او در تصاویر گوناگون  مینگرم  ، همان مسیح موعود  در انتظار صلیب .

دیگران با تمام نیرو سعی دارند کمان را رها کنند  وبر گردنش  بیاندازند ، این اسب پر انرژی  دارد  و مزاحم است د رجایی باید او را گیر انداخت  و سوارش شد .

سواری نمیدهد ،  همچنان به تاخت و تاز مشغول است  این نرینه که هنوز  نتوانستم همه قامت او را ببینم  دربرابر  آن نرینه های  گنده  که بر گله ها حکم میرانند  یک احساس مبهم  رقابت درمیان انها  بر انگیخته  رام کسی نمیشود  ، برای من او فرا تر ازیک مرد  و یا یک انسان است  او " میهن " است  در میدان وسیع این علفزار  .

آه چقدر خسته ام از این ماهیان لزج و مارهای آبی  که ناگهان از دست انسان لیز میخورند  آن اخته های  بی شمایل  سالهای پیش با تند خویی های  ذاتیشان  ،  این یک شعله برافروخته  مرزها را نمی شناسد  همچنان میرود و شیوه تهاجم آمیز او  کارگر افتاده و در صورت حرکت  بسو ی دشمن  میداند از کدام گوشه خیز بردارد .
حال دشمن چه کسی است ؟ 
من فریب نمیخورم  ، میروم  میگردم  ، رها میشوم ،  وبر میگردم و از نو شروع میکنم  آزمایش میکنم  خوب  او را زیرو رو کرده  جیبهایش را گشته ام  ، چیزی نیافته ام غیر از چند شاخه علف خشک ، نه چیز دیگری نیست .
 واین آغاز یک پایان است . ثریا /اسپانیا /
» لب پرچین «.
جمعه 22/09/2017 میلادی/ برابر با 31 شهریور ماه 1396 خورشیدی .