ما هنوز هما ن جنینی هستیم که در رحم مادر در انتظار بدنیا آمدنیم ، و برگهای تاریخ بی به دنیا آمدن ما ورق میخورد !.
پسرک پس از سالها بدبختی و خر کاری توانست یک خانه دو اطاق خوابه دریکی از کوچه های خوب لندن بخرد !
ناگهان سرو کله رفقا پیدا شد ، من تازه برای دیدن او و خانه اش به لندن رفته بودم ، از اینجا چند تن از رفقا!!! که سالها از من بیخبر بودند ناگهان سر تلفن هایشان باز شد ، اوه ، چه خوب حالا میتوانیم گاهی سری بتو بزنیم ! دلمان برایت تنگ شده بود !!!
گفتم خیر من خیلی زود بر میگردم و پس از من یکی از اطاقها به اجاره میرود برای قسط خانه ، پسرک زیر بار قسط بانک و سایر مسائل داشت کمر خورد میکرد اما رفقا ول کن نبودند .
ببین ، بیا خانه اترا بفروش با هم بیزنس کنیم !
دیگری میکفت بیا انرا بمن اجاره بده !.
،
سومی وچهارمی .......واو آنقدر کم رو بود که نمیتوانست جلوی این حماقتها را بگیرد ، یکی رل مادر را برایش بازی میکرد ، دیگری برادر بزرگتر شده بود .
سر انجام پسرک به بانک رفت و گفت خانه مرا به هرقیمتی که میل دارید بخرید من میروم به همان اجاره نشینی .
تازه آنرا مبلمان کرده بود ؛ همه مبلها ، پرده ها و اثاثیه را درون یک انبار گذاشت و رفت یک فلا ت اجاره کرد . رفقا گم شدند .
تنها چند نفر ماندند که ! خوب !پولش را چکار کردی ، تمامش که نکردی ؟ از دوستان زن تا مرد ، سر انجام با عصبانیت گفت :
پولش را به ماتحت همه شما فرو کردم .......و رابطه ها قطع شد .
امروز دلم برای آن خانه نمیسوزد مهم نبود دلم برای آن اثاثیه میسوزد که همه در انبار گم و گور شدند و انبار دار مقداری را برای کرایه برداشت ، از هر گوشه ای از لندن چیزی را برای دکو.راسیون خریده بود .
با چه سلیقه ای خانه را مبلمان کرده بود .
حال تنهای تنها بدون دوست هموطن ، تنها یکی را میشناسد آنهم آنقدر ثروتمند و دست ودلباز است که ابدا باین چیزها نمی اندیشد پسر بسیار خوبی است و چند دوست انگلیسی .تنها دریک فلات دور خودش میگردد .و از رفقا و دوستان قدیمی !!! خبری نیست .
این نشان فرهنگ پربار ماست ، نشان انسانهای زاده کوروش بزرگند !
ما همه عقل خود را از دست داده ایم هیچ اینده ای در انتظار ما نیست ، با آنکه گذشته ما گلوی ما را امروز تا سر حد مرگ میفشارد .
دیگر کشتزار ما در انتظار هیچ بارانی نیست خرمن خود را آتش زدیم و دور آن میرقصیم .
و.... همیشه به زندگی پس از مرگ میاندیشیم .، در خانه عقاید منحرف خود زندانی هستیم اما درعین حال در انتظار ازادی از غربت مینالیم و نمیدانیم که " از ماست که بر ماست ". پایان
ثریا / اسپانیا / 19 سپتامبر 2017 میلادی /