......خاکستر ترا ، باد سحرگاهان
هرکجا برد
مردی ز خاک روئید
در کوچه های شهر و باغهای نیشابور
مستان نیمه شب ، ترنم
آوازهای سرخ ترا باز ترجیح وار
زمزمه کردند
نامت هنوز ورد زبانهاست ..........."شین .کد کنی"
-----------------------
همچنان مانند هر نیمه شب دیگر نمیتوان به غرش لالاییها گوش داد و بخواب رفت ، باید برخاست و فکری بر نا امنی ها کرد .
این جهان بیکران وبی شکل وبی محتوا وبی هویت چگونه مرا سر سختانه در خود نگاه داشته است ، بخیال خود چکاری انجام میدهم ؟ و برای چه کس یا کسانی ؟.
هر روز حلقه محاصره برایمان تنگ تر میشود و هرروز شاهد گاز گر فتگی سگهای ولگردی هستیم که باج خور پادوهای " مافیایی" میباشند باید به آنها احترام گذاشت به چند شیشه رنگی که بر بالای فرق سرشان گذاشته اند باید خم شد و درور فرستاد .
دیگر نمیتوانی در اندیشه کوهستانها و دریاها و جویبارها باشی آنها در ذهن تو گم شده اند ، بدجوری مغز را شستشو میدهند از هر طریقی که باشد ، رباطها به راه افتاده اند در شکل و شمایل انسانها و کلماترا بتو تلقین که نه تزریق میکنند .
دیگر نمیتوانی در رویاها فرو روی رویاهایت گم شده اند زیر انبوه پهن قاطرهای چموش این زمانه .
دیگر نمیتوانی راز دل را با کسی درمیان بگذاری چرا که رازی برایت نمانده همه چیز عیان است ، نیاز به پذیرفتن یکدیگر و نوازشها دیر زمانی است گم شده اند از کجا آمده بودند ؟ و به کجا رفتند ؟ .
دیگر نمیتوان به آواز زنجره های زیر پنجره خانه گوش داد ، سطلهای زباله نیمه شب خالی و تبدیل به پودر میشوند درجا !
آه دیگر نمیتوان روی تختخوابت به راحتی دراز بکشی و نفس خود را به دست باد بسپاری و به مهتاب بنگری ، مهتاب پشت مسیلها پنهان است ، پشت جت ها و هواپیماها .
پس باید یا از درد مرد و یا در دست پزشک ، باز از درد بمیرم بهتر است .منظور آن پزشکان حاذق روحی است عجله ای باین مردن ندارم میدانم چیزی بجای اولش برنمیگردد هرچه رفته رفته کسی که مانند من راهی باین طولانی را پیموده باز هم میتواند برود دیگر آن تب کوچک در انتظارم نیست میدانم به کجا منتهی میشود همیشه باید در انتظار بود که طاس کجا مینشیند گاهی خیلی بد جایی مینشیند بفکر کوچ به سر زمین دیگر نیستم همه جارا درنوردیدم آرزو دارم چشمانم را ببندم و بعد باز کنم و بگویم " آه ، چه خواب وحشتناکی بود ؛ چه کابوس ترسناکی " باز در میان آن کشتزارها بدوم و به میان گلهای شقایق بیفتم و غلت بزنم ! آه... از این زندان ، اما دیگر ان چاههای قدیم پر شده اند تنها خطر این هست که گاهی آن خاطره ها گم شوند آنهم به کمک این یابوها و یا پارس سگها .
روزگار طفره رفتن گذشته است یا سود یا زیان ؟ ! و یا درمیان بحث های صد من یک دینار توسل به کسی دیوانگی است ، آنکه از ازل میداند که باید دراینده چه شغلی برگزیند خود را آماده میسازد چرا که ار مادر و خانواده همه حس و حال آن شغل را دارند ، امروز دیگر ساختن معنایی ندارد ویران کردن مهم است دریدن حجاب روح و ویران کردن من وتوو جان ما در زیر آفتاب سوزان .پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین » / اسپانیا / 10/09/2017 میلادی /و
---------------------------
سفر بخیر نازنیم پرواز خوبی داشته باشی و به سلامت به مقصد برسی زیبای من .