با چه کسی میجنگی ؟ خاموش باش ،
گوشهایت برای شنیدن آن گفته ها که درآن قدرتی نیست ببند ، خاموش باش ،
شب گذشته با آن نعره ها و طنطنه ها و غرشها خودم را از دست دادم ، داشتم رو به خاموشی میرفتم ،
چرا ! چرا خاموشی را گم کرده ام ؟
به دنبال کلماتی بودم کلمات درشت و خشن وافشاگر تا فریاد کنان به همه عالم بگویم ،
از یاد برده بودم که نیمی از "آنها" منافعشان حکم میکند که درگاه را جارو بکشند .
خاموش شدم داشتم از دنیا میرفتم ، بخوابی عمیق فرو رفتم .
بمن چه مربوط است ، چقدر راه مانده تا انتهای جاده ؟ چیزی نمانده ، جوانان راه خودشان را خواهند یافت و گوش من دیگر برای شنیدن حرفهای دیگران کر خواهد بود .
خاموش خواهم نشست ، درراه دراز ویا کوتاه خود ، کتاب میخوانم ، چرا خاموشیم را گم کرده بودم؟
هر دری را که گشادم فریاد بود باز گم شدم باید در کنار قدرتهای این جهان در گوشه ای آرام نشست و تماشاچی بود محکوم به آن هستیم که به تماشای بازیگران جدیدی روی صحنه بنشینیم .
چرا ارامش و سکون خود را درهم شکستم ؟ چرا گذاشتم سخنانم برای بعضی ها فتنه انگیز باشد ؟
زبانم داشت پرده های درشت را یک بیک |پاره میکرد وا زهم میدرید میلرزیدم ، نتیجه؟
شب دچار شوک قلبی شدم وهنوز حالم جا نیفتاده است .
بگذار همه چیز در سینه ام زندانی باشد ، مانند گذشته نگذار هستی ات از هم بگسلد ، شب گذشته از صدای گوش خراش کلمات خود پرده ها را دریدم و لرزیدم وخاموشی از من گریخت .
با عقلم به خلوت نشستم ، هر اندیشه ای را نباید بر کوس رسوایی نشاند دیگر گذشته . همه چیز میگذرد .
بلی همه چیز خواهد گذشت وزندگی تکان خواهد خورد وجای خودش را خواهد گرفت غیر آز آنچه را که من وامثال من از دست دادیم و دیگر برای دویدن وبه دست آوردنش دیر است .
خاموشم ، خاموش . اگر کمی جوانتر بودم شاید میتوانستم به گروه دیگران بپیوندم اما دیگر برایم همه چیز دیر است ، خیلی دیر. ث
ثریا ایرانمنش .» لب پرچین « / اسپانیا / 17/09/2017 میلادی /.