یکشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۹۶

سروش شبانه

با چه کسی میجنگی ؟  خاموش باش ، 
گوشهایت  برای شنیدن  آن گفته ها  که درآن قدرتی نیست ببند ، خاموش باش ،
شب گذشته با آن نعره ها و طنطنه ها  و غرشها  خودم را از دست دادم ، داشتم رو به خاموشی میرفتم ، 
چرا ! چرا خاموشی را گم کرده ام ؟ 
به دنبال کلماتی بودم  کلمات درشت  و خشن وافشاگر تا فریاد کنان به همه عالم بگویم  ، 
از یاد برده بودم که نیمی از "آنها" منافعشان حکم میکند که درگاه را جارو بکشند .
 خاموش شدم    داشتم  از دنیا میرفتم ، بخوابی عمیق فرو رفتم  .
بمن چه مربوط است ، چقدر راه مانده تا انتهای جاده ؟  چیزی نمانده ، جوانان راه خودشان را  خواهند یافت  و گوش من دیگر برای شنیدن حرفهای دیگران کر خواهد بود .

خاموش خواهم نشست ،  درراه دراز ویا کوتاه خود ، کتاب میخوانم ،  چرا خاموشیم را گم کرده بودم؟
هر دری را که گشادم فریاد بود  باز گم شدم باید  در  کنار قدرتهای این جهان  در گوشه ای آرام نشست و تماشاچی بود محکوم به آن هستیم که به تماشای بازیگران جدیدی روی صحنه بنشینیم .

چرا ارامش و سکون خود را درهم شکستم ؟  چرا  گذاشتم سخنانم برای بعضی ها فتنه انگیز باشد ؟
 زبانم داشت پرده های درشت را یک بیک |پاره میکرد وا زهم میدرید  میلرزیدم ، نتیجه؟ 
شب دچار شوک قلبی شدم وهنوز حالم جا نیفتاده است .
بگذار همه چیز در سینه ام زندانی باشد ، مانند گذشته  نگذار هستی ات از هم بگسلد ،  شب گذشته از صدای گوش خراش کلمات خود  پرده ها را دریدم و لرزیدم  وخاموشی از من گریخت .

  با عقلم به خلوت نشستم ،  هر اندیشه ای را نباید بر کوس رسوایی نشاند  دیگر گذشته . همه چیز میگذرد .
بلی همه چیز خواهد گذشت وزندگی تکان خواهد خورد وجای خودش را خواهد گرفت  غیر آز آنچه را  که من وامثال من از دست دادیم و دیگر برای دویدن وبه دست آوردنش دیر است . 
خاموشم ، خاموش . اگر کمی جوانتر بودم شاید میتوانستم به گروه دیگران بپیوندم اما دیگر برایم همه چیز دیر است ، خیلی دیر. ث
ثریا ایرانمنش .» لب پرچین « / اسپانیا / 17/09/2017 میلادی /.